نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب

هفته‌ پیش من به جلسه‌ای رفتم که برای پاس‌داشت و تقدیر از دیدگاه‌های دکتر آلن روزنفیلد تشکیل شده بود؛ کسی که برای ۲۲ سال رئیس مدرسه‌ی سلامت عمومی میل‌من کلمبیا بوده است. آلن در حوزه‌ی سلامت عمومی به‌ویژه در حوزه‌های بهداشت و حقوق زنان یک غول به حساب می‌آید.

فهرست بلند بالایی از سخنرانان وجود داشت و من پس از مدتی تمرکزم را از دست دادم. پس از مدتی جری هوسن کوادیا پروفسور دانشگاه کوازولو ناتال از آفریقای جنوبی پس تریبون قرار گرفت.

او نگاهی به حاضران در مجلس انداحت و بدون هیچ هیاهویی سخنرانی‌اش را شروع کرد: “اغلب چیزهایی که من امروز می‌خواستم بگویم، گفته شد. “سپس بدون خواندن متنی که آماده کرده بود، زمان کوتاهی درباره‌ی یک ویژگی عجیب آلن سخن گفت:‌ “دیدن در تاریکی!” دیدن بی‌عدالتی‌هایی که دیگران نمی‌بینند و سپس اقدام کردن.

در میان همه‌ی سخنرانی‌های آن شب بدون هیچ تردیدی سخنرانی ساده و دل‌نشین او بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد.

جری آن‌چه را که آلن زیسته بود برای ما مدل کرد: دیدن در تاریکی! آن روز عصر دیگر نیازی به سخنرانی فصیح و غرّای دیگری در مورد وضعیت سلامت عمومی نبود. جری همه‌ی آن چیزی را که آماده کرده بود، برای پرداختن به آن چیزی که در آن لحظه بهتر می‌دانست به کناری نهاد. توانایی او برای تشخیص موقعیت، توقف و سپس تغییر مسیر واقعا ستودنی بود. این نشان‌دهنده‌ی انعطاف‌پذیری، حضور ذهن و تمرکز او است. اما این‌جا نکته‌ای عمیق‌تر هم وجود دارد. جری نشان داد که به خودش اعتماد دارد.

پیش‌تر درباره‌ی این‌که چقدر روی سخنرانی TEDx خودم در مورد یادگیری کار و فکر کردم و خودم را برای آن آماده کردم، نوشته‌ام. هر وقت ویرایش جدیدی از سخنرانی‌ام آماده می‌شد آن را برای گروهی از دوستان معتمد می‌فرستادم ـ کسانی که آدم‌هایی هوش‌مند، بخشنده و بافراست بودند ـ و از آن‌ها می‌خواستم که نظرشان را در مورد سخنرانی من بدهند. آیا به‌اندازه‌ی کافی جذاب است؟ آیا به‌اندازه‌ی کافی روشن است؟ آیا به‌اندازه‌ی کافی خلاقانه است؟ آیا به‌اندازه‌ی کافی بامزه است؟

هر بار که آن‌ها نظرات ارزشمند و هو‌ش‌مندانه‌شان را به من می‌گفتند، من کمی احساس خسران می‌کردم و کمی اعتمادم به پیامی که می‌خواستم بدهم، ایده‌های خودم و از همه بدتر خودم کم‌تر می‌شد. این بدان معنا نیست که شنیدن انتقاد برای من سخت است. اتفاقا برعکس من زود به آن‌ها عمل می‌کردم. من زیاده از حد آن‌ها را می‌پذیرفتم. من بیش از اندازه حساس بودم تا تغییراتی را به وجود آورم که موجب به دست آوردن بالاترین سطح واکنش مثبت شود.

دیوید واگونر در شعر “قهرمانی با یک چهره” این چنین می‌سراید:

“هر آن چیزی را که از من خواسته شده بود، برگزیدم

آن‌ها به آرامی به من تلقین کردند که چه کسی هستم

صبر کردم، و از آن چیزی که باید یاد می‌گرفتم شگفت‌زده شدم

اوه امروز دو برابر زمان تولدم نابینا هستم.”

بسیار از ما زمان زیادی از زندگی‌مان را به گوش کردن به پدران و مادران، معلمان، مدیران و ره‌بران‌مان می‌گذرانیم و آن چیزی را که به ما می‌گویند انتخاب می‌کنیم، همان کسی می‌شویم که به ما تلقین می‌کنند، خودمان را براساس بازخورهای دیگران اصلاح می‌کنیم و منتظر تأیید دیگران ـ که نشانه‌ی شناخته شدن‌مان است ـ می‌مانیم.

دلیل خوبی برای یادگیری از خرد دیگران وجود دارد. اما این‌جا هزینه‌هایی هم هست: همان‌طور که ما خودمان را مطابق آرزوها، اولویت‌ها و انتظارات دیگران شکل می‌دهیم، دچار ریسک از دست رفتن خودمان می‌شویم. ما ممکن است بدون راه‌نمایی‌های آن‌ها منجمد شویم، اما خوب در طرف مقابل، ممکن هم هست نتوانیم خودمان دست به انتخاب بزنیم و به بینش خودمان شک کنیم. اوه این‌جا است که دو برابر زمان تولد، کور می‌شویم!

درمان ساده‌ای برای حس نااطمینانی از خودمان بودن وجود دارد: از پرسیدن دست بکشید. به جای آن زمانی را به سکوت برای تصمیم‌گیری در مورد آن‌چه می‌اندیشید بگذرانید. به این شکل است که ما بخشی از وجود خودمان را می‌بخشیم. این‌گونه است که قدرت‌مند، زیرک، خلاق و بابینش می‌شویم. به این ترتیب است که دیدمان را دوباره به دست می‌آوریم.

بعد از منحرف شدن با بازخورهایی که گرفته بودم، بعد از این‌که النور گفت زیادی سخت کار کرده‌ام، بعد از این‌که برای ۵ بار مرور دیگر سخنرانی‌ام زمان کم آوردم؛ بالاخره همان کاری را کردم که جری انجام داد. متن سخنرانی را به کناری انداختم و انتخاب‌های شخصی‌ام را در مورد چیزهایی که می‌خواستم با دیگران به‌اشتراک بگذارم، مشخص کردم.

چگونه به آن انتخاب‌ها رسیدم؟ من به هزاران کلمه‌ای که نوشته بودم، تگاه کردم تا چیزی را پیدا کنم که احساس می‌کردم نگاه یکتای من را به موضوع یادگیری به خوبی بازتاب می‌دهد. امروز این کار برای من بدیهی است؛ اما مسئله‌ی اصلی این است که چگونه من انتظار داشتم دیدگاه یکتای خودم را با پرسیدن از دیگران بیابم؟ به جای‌ این کار من در تاریکی به دنبال چیزهایی که دیگران از آن‌ها چشم‌پوشی کرده بودند، گشتم.

این‌گونه اعتماد کردن به خود تنها در مورد نوشتن متن سخنرانی کاربرد ندارد. این روش در مورد سخن گفتن در جلسات، انتخاب پروژه‌هایی که می‌خواهید انجام‌شان بدهید، دفاع از بودجه‌ی واحدتان و داشتن شجاعت انجامکارهایی که شما را به جلو می‌برد، هم هست. آیا می‌توانید به خودتان این‌قدر اطمینان کنید که انگیزه‌های شخصی‌تان را دنبال کنید؟

به محض این‌که تصمیم گرفتم پرسیدن از دیگران را در مورد این‌که درباره‌ی تفکرات من چطور فکر می‌کنند، متوقف کنم؛ من چیز جذاب دیگری را کشف کردم: من وقتی به دیگران وابسته‌ نیستم، سخت‌تر کار می‌کنم. من مشکلاتی را حل می‌کنم که ممکن بود حل آن‌ها را برعهده‌ی دیگران قرار بدهم. من سخت‌کوشانه‌تر کار می‌کنم تا مطمئن شوم دیدگاه من به موضوع، از منطق درونی و یکپارچگی لازم برخوردار است.

قبلا وقتی مقاله‌ام را برای اظهارنظر دیگران می فرستادم، با وجود این‌که می‌‌دانستم که بخش‌هایی از آن هنوز کار دارد، تنبلی می‌کردم. و وقتی تنبلی من با بخشندگی دیگران همراه می‌شد اثر جانبی‌اش کاهش ایمان من به توانایی‌های خودم برای کار کردن روی کاری که به آن چسبیده بودم، می‌شد!

پیشنهاد من نادیده گرفتن بازخورها نیست. خوب است بدانیم دیگران در مورد کار ما چگونه فکر می‌کنند. بعد از تمام کردن بازنویسی سخنرانی‌ام آن را به‌عنوان تمرین برای چند گروه متفاوت از شنوندگان اجرا کردم.

اما این بار من از آن‌ها نخواستم پیام مرا بسنجند. من از آن‌ها خواستم تا چیزی که تحویل‌شان دادم را بسنجند. آیا آن‌ها از سخنرانی من چیزی به دست آورده بودند؟ آیا من پیام‌ام را به شکلی بیان کردم که اشتیاق‌ام را به آن نیز به شنونده منتقل کند؟

و وقتی سرانجام سخنرانی‌ام را در فیلنت میامی ارایه دادم، سخنان‌ام روشن، متمرکز و معتبر احساس شد.

حالا احساس می‌کنم خودم هستم.

منیع : سایت گزاره ها

برچسب‌ها: به خودمان اعتماد به خود را بیاموزیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
error: Alert: Content is protected !!