whybenormal

چگونه متعادل بودن- نه اصل برای ایجاد عادتهایی که با خواسته هایتان مطابق هستند – وین دایر

این اصل تعادل است که به عالم معنا می­ بخشد، جهان، سیاره­ ها، فصول، آب، باد، آتش و کره زمین همگی در تعادل کامل هستند. تنها استثنای این اصل ما انسان­ها هستیم. در این مقاله سعی دارم تعادل طبیعی­ تان را در همه­ ی جنبه­ های زندگی به شما بازگردانم. متعادل شدن تنها در اتخاذ استراتژی­ های نوین برای تغییر رفتارتان نیست بلکه در تطبیق مجدد خودتان با تفکراتتان است تا بتوانید بین خواسته­ های زندگی روزانه نحوه­ ی زندگیتان تعادل ایجاد کنید.

وقتی ویراستارم خواندن این مجموعه را تمام کرد روی جلد این کلمات را برای من نوشت. گفت: «وین، متعادل بودن عالی است. هیچ­کس نمی­ تواند این را بخواند و سرزنده نشود. فکر می­کنم خودم هم به تعادل برگشتم.»

مطمئنم شما هم با خواندن و عمل کردن به این ۹ اصل این حس آگاهی لذت بخش نسبت به تعادل عالم را احساس خواهید کرد. وقتی گذاشتم این ایده ها درونم جاری شوند و آنها را روی کاغذ آوردم قصدم دقیقاً همین بود که شما هم بتوانید این احساس لذت­ بخش را داشته باشید. این مطالب را دوست دارم و احساسی که موقع خواندن پیدا می­ کنم را هم دوست دارم و پیغامی که هر روز برای من و شما دارد دوست دارم. می­ توانید هر روز از این اصول استفاده کنید تا به همان تعادلی که از آن منشأ گرفته­ اید، داشته باشید.

فصل اول: بی­نهایت جنگل در رویاهای میوه­ ی بلوط پنهان است

اولین فصل در رابطه با ایجاد تعادل بین رویاها و عادات شماست. دو نقل قول، یکی از جیمز آلن: «در ابتدا و برای مدت زیادی بزرگترین موفقیت­ها تنها یک رویا بوده ­اند. درخت بلوط در میوه ­ی بلوط پنهان است، پرندگان در تخم منتظر هستند و در بالاترین تصورات روح، فرشته­ ای بیدار وجود دارد. رویاها نهال واقعیت­ها هستند.» و از ارنست هُلمز«تصور واقعی، خیالات باطل و واهی نیستند بلکه آتشی از بهشت هستند.»

یکی از جنبه ­های غیر متعادل در زندگی، ناهمخوانی زندگی روزانه و عادات­تان با رویاهایی است که در عمق وجود خود نسبت به زندگی فوق­العاده و رضایت بخش دارید، است. در نقل قول ابتدای این فصل جیمز آلن به طور شاعرانه توضیح می­دهد که رویا قلمروی جادویی است که زندگی جدیدی از آن پدیدار می­ شود. در درون شما توانایی بی­ حد و حصری برای خلق کردن مدفون است، که آلن آن را فرشته ­ی بیدار می­ نامد که مشتاق رساندن شما به رویاها و مقصدتان است. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و نقل قول از ارنست هلمز که تصور پویا را توصیف می­ کرد، نیاورم «آتشی از بهشت»، هر رو عبارت مناسبی هستند و به شما یادآوری می­ کنند که اگر می­ خواهید زندگی متعادلی داشته باشید باید به سمت آن آتش سوزان، یعنی همان رویاهایتان، حرکت کنید.

این تعادل در زندگی­تان چگونه بوجود می­­ آید؟ ممکن است این عدم تعادل میان رویاها و عادات شما پنهان باشد. که خود را به صورت علایم مشهودی مثل سوزش قلب، افسردگی، امراض یا اضطراب نشان نمی­ دهد. بیشتر وقت­ها مثل این است که یک همراه ناخواسته در کنار شماست، و دائما در گوش شما زمزمه می­ کند که داری چیزی را نادیده می­ گیری.این تجربه یا امر غیرقابل تشخیص جزئی از «بودن» وجود شماست. ممکن است ناملموس باشد اما می­ توانید میل شدیدی را درون خودتان احساس کنید که شما را به سمت چیزی می­ کشاند که همیشه آرزوی آن را داشته­ اید. احساس می­ کنید رسالت بزرگ­تری دارید مسیر زندگی­تان در تعادل نیستند. تا زمانی که به این احساس توجه کنید، این مهمان ناخوانده در کنار شما می­ ماند تا به تعادل برسید.

ترازویی را در نظر بگیرید که یک کفه ­ی آن سنگین­تر از دیگریست، مثل آلاکلنگی که یک طرف آن بچه­ ی چاقی نشسته و در طرف دیگر آن یک بچه لاغر مردنی. در این صورت کفه ­ی سنگینی که ترازو را از تعادل خارج می­ کند همان بچه چاق است که نشان دهنده ­ی رفتارهای روزانه شما، کاری که انجام می­ دهید، جایی که هستید، افرادی که با آنان در ارتباط هستید، موقعیت جغرافیایی، کتاب­هایی که می­ خواندید، فیلمهایی که تماشا می­ کنید و مراوداتی که سراسر زندگی شما را فرا گرفته است. این طور نیست که هر کدام از این­ها ذاتاً بد باشند، بلکه عدم تعادل وجود دارد چون برای زندگی منحصر به فرد شما ناسالم و مضر است. با چیزی که در خیالات خود پروراندید متفاوت است. وقتی ناسالم است بد است و در برخی مواقع شما این بدی را احساس می­ کنید وقتی زندگی­تان را این­گونه می­ گذرانید ظاهراً خوب به نظر می­ رسد اما میزان نارضایتی شما، عدم تعادل بزرگی را برای زندگی که الان دارید ایجاد می­ کند.

به خاطر نارضایتی همیشگی­ ای دارید احساس سرگشتگی و سردرگمی می­ کنید و به نظر می­ رسد این احساس پوچی را هیچ وقت نمی­ توانید از خود دور کنید. وقتی عمیقاً در خواب هستید به سراغ شما می­ آید و سراسر خوابتان پر است از آرزوهایی که داشته ­اید، اما بیدار می ­شوید و عادات بی­خطر تکراری خود را ادامه می­دهید. خواب­هایتان می­ خواهند توجه شما را در بیداری جلب کنند. زمانی که با دیگران ترشرویی و جدل می­ کنید اما، دلیل اصلی این جدل این است که از دست خود ناراحت هستید و می­ خواهید این فشار رابا تخلیه عصبانیت از خود دور کنید. عدم تعادل با لباس مبدل ناامیدی از زندگی فعلی ظاهر می­ شود. اگر به خود اجازه دهید وبه عبارت «آتشی از بهشت» فکر کنید سعی می­ کنید موقعیت نفس خود را با توضیحات و مسائل ذهنی که قلباً می­ دانید بهانه­هایی بیش نیستند، توجیه و تفسیر کنید چون فکر می­ کنید ابزار لازم برای متعادل شدن را ندارید. ممکن است به جایی برسید که بر خودتان خیلی سخت بگیرید و برای کمبودها و چیزی که آن را افسردگی می­ نامید، به دنبال درمان بگردید. متوجه خواهید شد به دلایل کوچک هر روز بیشتر و بیشتر احساس خشم و بد اخلاقی می­ کنید و دردهایی مانند سرماخوردگی، سردرد و بی­ خوابی بیشتر به سراغتان می­ آیند. هر مدت بیشتری با این عدم تعادل پیش روید اشتیاق کمتری به زندگی کردن پیدا می­ کنید. کار حتی بیشتر از قبل تکراری می­ شود و هدف و انگیزه­ تان کم می­ شود. این احساسات در رفتار شما با خانواده و کسانی که دوستشان دارید اثر می­ گذارد. به راحتی تحریک می­ شوید و سر چیزهای کوچک با دیگران درگیر می­ شوید. اگر بتوانید با خودتان روراست باشید متوجه می­ شوید که کج خلقی­تان به دلیل تعادل­تان با رویاهای بزرگی که همیشه داشته­ اید، است و این رویاها دارند از دست می­ روند.

وقتی این علایم پنهان آشکار شوند خیلی مهم است که نوع انرژی­ ای که به ترازوی خود می­ دهید تا به تعادل یا در این مورد عدم تعادل برسد را بررسی کنید. نگرانی زیادتان بر رسالت­ تان برای زندگی کردن سایه می­ افکند اما شما تنها کسی هستید که می­ توانید تعادل را به زندگی­تان برگردانید. در اینجا به ابزاری اشاره می­ کنیم تا بتوانید به کمک آنها تعادل را به زندگی­تان بازگردانید. باید اول سعی کنید روش­هایی که عامل به هم ریختن تعادل شما هستند را بفهمید.

انرژی ذهنی که تجلی رویاهایتان را غیر ممکن می­ کند

خواست شما مبنی بر بزرگ بودن و زندگی خوب داشتن یکی از جنبه­ های روحانی انرژی شماست. برای اینکه بتوانید در این زمینه­ ی زندگی خود تعادل ایجاد کنید باید از انرژی فکر خود استفاده کنید تا خودتان را با آنچه که آرزو دارید هماهنگ کنید. انرژی ذهنی شما می­ تواند همه­ ی چیزهایی که به آن فکر می­ کنید را جذب کند. تفکرات ناامید کننده ناامیدی را جذب می­ کند. وقتی چیزی مثل «من نمی­توانم هیچ کاری بکنم، زندگی­ ام از اختیارم خارج شده و من گیر افتادم» بگویید یا به آن فکر کنید، همان را هم جذب می­ کنید و این یعنی مقاومت دربرابر آرزوهای بزرگتان. هر فکر ناامید کننده مثل خرید یک بلیط برای گرفتن ناامیدی بیشتر است. هر بار که فکر می­ کنید «گیر افتادید» مثل این است که از عالم بخواهد از همان چسب­هایی که شما را با آن گیر انداخته دوباره برایتان بفرستد. مهم­ترین ابزاری که می­ توانید با آن به تعادل برسید این است که بدانید شما و فقط شما مسئول عدم تعادل آرزوهای زندگی­تان با عادات روزانه­ تان هستید که این عدم تعادل آرزوهایتان را نابود می­ کنند، هستید.

می­ توانید مجدداً با انرژی روانی­ تان هماهنگ شوید و به عالم دستور دهید موقعیت­هایی برای شما بفرستد که بتوانید این عدم تعادل را از بین ببرید. وقتی این کار را بکنید متوجه می­ شوید که با وجود محدودیت­های واقعیت­های جهان، دنیای تخیلات شما حد و مرزی ندارد. در نتیجه­ ی این تخیل بی­حد و مرز نهال­ هایی از واقعیت که مدتهاست می­ خواهند به محیطی متعادل بیایند، سر از خاک بیرون می­ آورند.

بازگشت به تعادل

هدف این اصل این است که بین آرزوها و عاداتتان تعادل ایجاد کنید. یکی از ساده­ ترین راه­های شروع این است که بدانید کی دارید کارها را بر حسب عادت انجام می­ دهید و بعد یاد بگیرید چگونه می­ توانید تفکرتان را طوری عوض کنید که با آرزوهایتان در تعادل باشند. خب آرزوهای شما چی هستند؟ در وجود شما چیست که هیچ وقت از بین نرفته است؟ در ذهن شما چه چیزی سوسو می­زند، حتی اگر نور خیلی کمی باشد؟ هر چه هست، اگر هم برای دیگران مسخره باشد، اگر بخواهید تعادل بین آرزوها و عادت­هایتان را بازگردانید، باید انرژی­ ای که به آرزوهایتان می­ دهید را عوض کنید. اگر از تعادل خارج شدید اصولاً به خاطر این است که گذاشته­ ایدعادت­ هایتان به زندگی­ تان جهت دهد. عادت­ها و نتایج در پی آن همه و همه به خاطر انرژی است که شما به آنها داده­ اید.

در اوایل فرآیند تعادل روی این هوشیاری تمرکز کنید: به هر آنچه فکر کنید دست می­ یابید، چه آن را بخواهید و چه نخواهید. تعهد کنید فقط به چیزی که می­ خواهید فکر کنید و به سختی و غیرممکن بودن آن آرزو فکر نکنید. به آرزوهایتان فرصت دهید تا روی ترازوی تعادل خودی نشان دهند تا بتوانید آنها را در خیالات­تان ببینید و آنها بتوانند انرژی­ ای که لایقشان است را دریافت کنند. تفکرات انرژی روانی هستند، سرمایه­ ای هستند که می­ توانید نمی­ خواهید خرج نکنید، حتی اگر فکر می­ کنید مجبورید رفتارهای همیشگی خود را تکرار کنید. ممکن است برای مدتی بدنتان بخواهد همانجایی که تا به حال بوده باقی بماند اما در همین زمان تفکرات با آرزوهایتان دارند هماهنگ می­ شوند.

نویسنده ارجمند قرن ۱۹، لویس می آلکات، این موضوع را به طور دلگرم کننده و انگیزه­ بخش گفته است. او می­ گوید «در دور دست­ها در تابش خورشید بزرگترین الهامات من قرار دارند. ممکن است نتوانم به آنها برسم اما می­ توان به بالا نگاه کنم و زیبایی آنها را ببینم، آنها را باور کنم و ببینم به کجا منتهی می­ شوند.» با توجه به گفته­ ی خانم آلکات انتخاب تعادل بین آروزها و عادت­هایتان به نظر ممکن می­ آید. به بالا نگاه کن و ببین و باور داشته باش. این جملات هماهنگی انرژی بخشی را زنده می­ کند، بجای اینکه در مورد چیزهایی که تمام زندگی­ تان عادت کردید فکر کنید، خود را تغییر می دهید و به بالا نگاه می­ کنید و آنچه که دست به دست هم می­ دهند تا همان چیزی که فکر می­کنی و باور داری را برای تو به ارمغان آورند. این اتفاق فوراً نمی­ افتد اما زمانی که تفکراتتان هماهنگ شدند متعادل بودن را آغاز کرده­ اید.

ایجاد عادت برای فکر کردن به چیزهایی که با آروزهایتان هماهنگ است.

اسکار وایلد گفت «همه ­ی ما در جوی آب گندیده افتاده­ ایم اما بعضی از ما دارند به ستاره­ ها می­ نگرند.» این مثال بسیار خوبی از معنای هماهنگی با رویا و تفکراتتان است تا بین تفکرات و «دلیل بودن­تان» تعادل ایجاد شود. فکری مثل «قصد دارم مؤسسه­ ای برای کودکان نیازمند بوجود آورم» در واقع یک پیغام برای عالم است. اگر احساس قوی­ ای دارید که برای هدفی اینجا آمده­ اید پس انرژی­تان را با این آرزو هماهنگ کنید. مهم نیست وضعیت زندگی شما چیست. وقتی موضوع به تعقیب اهدافتان برمی­ گردد، وضعیت مالی شما اهمیتی ندارد.

حضور گروهی افراد که همیشه «نه» می­ گویند نباید شما را متزلزل کند یا باعث شک­تان نسبت به جذب رویاهایتان شود. در تعادل بخشیدن بین زندگی و آروزهایتان در واقع شما دارید زندگی­تان را بازآفرینی می­ کنید. بازآفرینی استفاده از انرژی­ های دنیای غیبی روح است و بین انرژی ناب خلقت و «وظایف دنیوی­تان» تعادل کامل می­ بخشد. با تقلید از این دنیای غیبی خود را تا جای امکان شبیه آن کنید. و برای این کار باید خودتان را «موجودی در تعادل» بدانید و شرایطی که دوست دارید بوجود آورید را جذب کنید. با درک این قدرت می­ توانید این قدرت را بدست آورید.

می ­خواهم این جمله را تکرار کنم: با درک این قدرت می­توانید این قدرت را بدست آورید! تا زمانی که این جمله مثل چسب به ذهنتان نچسبیده است آن را تکرار کنید. اگر همیشه به غیر ممکن بودن تأسیس مؤسسه­ ای برای کودکان نیازمند فکر کنید هرگز نمی­ توانید آن را تأسیس کنید. حتی اگر جوی پر از کثافت باشید باز هم می­ توانید به ستاره­ ها بنگرید و این یعنی داشتن تفکرات ستاره­ ای و نهی تفکراتی که کثافات را جذب می­ کنند. مطمئناً نقطه­ ی تعادل شما این است که در طول مسیر عبارت­های زیر را بگویید: «من می­دانم. من این را می­ خواهم.  دارد به سمت من می­ آید. هیچ چیز نمی­ت واند جلوی آن را بگیرد. و چیزی برای نگرانی وجود ندارد.» این هماهنگی زندگی شما را از این رو به آن رو م ی­کند. جهان بر پایه­ ی قانون جذب بنا شده است. خواهید دید که عالم برای جذب افراد مناسب، وضعیت مالی مناسب و وقایع مناسبی که برای رسیدن به آرزوهایت نیاز داری، با تو همکاری می­ کند، همین جا و همین الان.

وقتی خود را لایق این همکاری دنیا دانستی و تفکرات خود را با این ایده متعادل کردی، می­توانی آنچه که می­ خواهی را به وقوع بپیوندی. ازمتعادل بودن با انرژی خلاق زندگی لذت می­بری. دیگر امکان ندارد بتوانی یک جا بنشینی و احساس اضطراب بکنی و غر بزنی. تو مملو از انرژی هستی. چرا؟ چون با منشاء تمام خلقت در تعادل هستی، درست مثل او برای آفریدن تمام چیزهایی که نیاز داری را با افکارت جذب می ­کنی. اگر در عدم تعادل به سر می­ برید و مدام غرغر می­ کنید و در ترس زندگی می­ کنید و اگر انتظار اتفاقات ناگوار را داشته باشید،نمی ­توانید این کار را انجام دهید. همین منطق ایجاد هماهنگی برای تعادل بخشیدن آروزهایتان با عادات روزانه برای همه­ ی چیزهای دیگر هم صدق می­ کند: نوشتن و تولید آلبوم موسیقی، تربیت اسب، گرفتن بچه­ ای به فرزند خواندگی از یک سرزمین فقیر، خریدن یک خانه در روستا، داشتن شغلی که همیشه دوستش داشتید، بدست آوردن پول تا بتوانید با آن تمام بدهی خود را پس بدهید، دویدن در یک مسابقه دو. هر چه بخواهی، آرزویش را بکن بعد می­ توانی آن را بدست آوری. به شرطی که بتوانی انرژی خلاق درونی و افکارت را هماهنگ کنی، افکارت را، تا کاملاً با آرزوهایت مطابق شوند. انرژی هماهنگ را با افکاری که عادت­های فعلی­تان را تقویت می­ کند و با آرزوهایتان نامتجانس است، جانشین کنید. هیچ کس این موضوع را به خوبی عیسی نازارث نگفته است، «باور کنید که بدست می­ آورید آنگاه بدست می­ آورید.» آخه هدفی از زندگی­ ای که مخالف این حکمت «متعادل» است، چیست؟

فصل دوم: در زندگی به جز افزایش سرعت چیزهای دیگری نیز وجود دارند

این اصل در مورد ایجاد تعادل بین خواسته­ ی شما مبنی بر لذت بردن از زندگی و نیازتان به موفقیت می­ باشد. و در اینجا دو نقل قول می­آوریم. اولی از برترام راسل است: «یکی از علائم از کار افتادگی عصبی در آینده این باور است که فرد کار خود را بسیار مهم ارزیابی کند.» و دومی از راماکریشنا هندی است، «هر چه به خداوند نزدیک­تر شوید، خداوند وظایف دنیوی کمتری به شما محول می­ کند.»

کلید ایجاد تعادل میان خواسته­ تان مبنی بر داشتن آرامش و نیازتان به موفقیت و داشتن زندگی خوب در این است که بپذیریم چیزی به نام استرس وجود ندارد، تنها انسان­هایی وجود دارند که افکار استرس زا دارند. واقعاً به همین سادگی است. اگر نگاه خود را به زندگی و جهان هستی تغییر دهید، زندگی شما نیز تغییر می­کند. عوامل درونی باعث ایجاد استرس می ­شوند. نمی ­توانید یک ظرف را پر از استرس کنید چون تنش استرس یک شیء فیزیکی نیست. نمی توانید به «چیزی» اشاره کنید و بگویید «آنجاست. آن استرس است.» حقیقتاً به این شکل وجود ندارد، با همه­ ی این حرف­ها ۱۱۲ میلیون نفر در آمریکا برای علائم مرتبط با استرس دارو استفاده می­ کنند مشکلاتی مانند خستگی، تپش قلب، سوء هاضمه، اسهال، یبوست، عصبی بودن، پرخوری، خارش، جویدن ناخن، بی­ اشتهایی، بی­خوابی،اضطراب، کج­ خلقی، ترس، افسردگی، فراموشی، عدم توانایی تمرکز، زخم معده، رفتارهای وسواسی شدید، احساس ناراحتی و این لیست پایان­ ناپذیر همین طور ادامه دارد و همه ­ی اینها از چیزی بوجود می­آیند که در دنیای فیزیکی اصلا وجود ندارد! عدم تعادل حاصل از این استرس باعث می­ شود ما نیز یکی از میلیون­ها نفری باشیم که برای مدیریت علائم ذکر شده و در بالا به دارو نیاز داشته باشیم.

این یعنی اغلب اوقات عصبانی هستید چون از زندگی­ ای که برای بدست آوردنش تا این حد تلاش کردید لذت نمی­ برید. ممکن است احساس کنید تمام زندگی­تان را بر روی تردمیل تمام ناشدنی دویده­ اید. تمام فشارها و تلاش­های کاری ممکن است پاداش­های دنیوی زیادی داشته باشند اما با این حال احساس می­ کنید انگار به هیچ جا نرفته­ اید. اگر این حرف­ها برایتان آشناست نشانه آن است که باید در مورد نحوه­ ی پردازش افکارتان در مورد زندگی و شغل­تان تجدید نظر کنید و با ایجاد تعادل بیشتر به دنبال آزاد شدن از علائم استرس باشید.

ایجاد تعادل لزوماً به معنای تغییر رفتارتان نیست. حتماً می­ توانید فعالیت­های کاهش دهنده استرس مانند مراقبه، ورزش، پیاده­روی در ساحل و یا هر کار دیگری که برای شما مناسب است، انجام دهید. اما اگر خود را با بدست آوردن چیزهای بیشتر، شکست دادن فرد دیگر، پیروز شدن در تمام مراحل زندگی و حرکت سریع­تر تطبیق دهید به دلیل اینکه فکر می­ کنید تنها راه عقب نماندن همین است، پس مطمئناً نوسانات هماهنگ با این گونه افکار را به زندگی خود وارد خواهید کرد حتی اگر هر روز یوگا بروید و روی سر خود بایستید و مناجات بخوانید.

کاهش استرس یعنی ایجاد هماهنگی مجدد. همان چیزی می­ شوید که تمام روز به آن فکر می­ کنید. همچنین چگونه فکر کردنتان هم روی آنچه که می­ شوید تأثیر دارد. برای ارزیابی ارزش و اهمیت افکارتان باید برحسب نوسانات و انرژی فکر کنید. فرض کنیم میل شدیدی دارید به انسانی تبدیل شوید که هیچ گونه علائم استرس را ندارد. بیاید درمقیاس ۱ تا ۱۰، این میل را ده در نظر بگیریم، و کمترین افکار انرژی ۱ را به از کارافتادگی عصبی اختصاص دهیم و ۱۰ را سلطه افکار روشن و صلح ­آمیز درنظر بگیریم. بعد باید از افکاری که میل به زندگی صلح ­آمیز و به دور از استرس را تقویت می­ کند لیستی تهیه کنید. افکاری مانند: «من آشفته هستم. من هیچ وقت زمان کافی ندارم. افراد زیادی هستند که چیزهای زیادی از من می­ خواهند که حتی فرصت کافی برای فکر کردن درباره­ ی آنها را هم ندارم»«بیش از حد تحملم به من فشار وارد می­ شود» و «فشار زیادی برای بدست آوردن پول برای پرداخت قبض هایم احساس می­ کنم» متعادل و آرامش ­بخش نیستند.

این افکار انرژی مخالف هستند که برعکس میل داشتن زندگی صلح آمیز و خالی از استرس عمل می­ کنند. به بیان دیگر هماهنگ نیستند و خارج از تعادل هستند. ممکن است خواسته­ی شما ۱۰ باشد اما انرژی روانی شما در این موقعیت در محدوده­ی بسیار کمتری قرار دارد، شاید ۲ یا ۳ باشد. فقط تغییر رفتارتان نمی­تواند شما را به تعادل برگرداند. وقتی به مردم و خواسته­ هایشان «نه» بگویید هنوز دارید علائم استرس را جذب می کنید، اما در فرکانسی نوسان پیدا کنید که می­ گوید «باید آن کاری که به من می­ گویند انجام بدهم» یا «اگر برنامه­ ام رو تنظیم کنم شاید بتوانم درخواست آنها را در آن بگنجانم». ممکن است از داشتن برنامه­ی پر و آشفته­ ای خود را دور نگه دارید اما هنوز افکار تؤام با ترس و کمبود را منتشر می­ کنید و این قانون جذب را فعال می­ کند و ترس و کمبود را برای شما به ارمغان می­ آورد.

اگر افکار استرس در ترازو سنگینی می­کند قانون جذب همین را برای شما خواهد آورد. یادتان باشد شما همانی می­شوید که به آن فکر می ­کنید. اگر به کمبود یا عصبانیت یا ترس فکر می­ کنید، چه می­ شود؟ قانون جذب هم همین را جذب می­ کند. حتی با برنامه ­ی متعادل که زمان آزاد بیشتری برای شما مهیا می کند و فعالیت­های کاهش استرس در تقویم ساده شخصی آمده باشد اگر افکارتان را با موفقیتی که می ­توانستید جذب کنید هماهنگ نکنید، افکار غالب ترازو را به جهت عکس زندگی متعادل سوق خواهد داد. نحوه ­ی زندگی روزمره شما خارج از تعادل خواهد ماند و در جذب جوهره نصیحت گاندی شکست خواهید خورد: در زندگی به جز افزایش سرعت چیزهای بیشتری وجود دارد. مهمترین چیزی که باید یاد بگیرید این است که چگونه می­ توانید بین چیزهایی که در زندگی می­ خواهید و چه افکار و انرژی نوسانی را برای جذب این خواسته­ ها انتخاب کردید، هماهنگی ایجاد کنید.

دیدگاه خود را نسبت به قانون جذب اصلاح کنید، هنر شدن

این نقل قول مورد علاقه من از معلمم در هند است، نسارگاتا ماهاراج، «هیچ کاری برای انجام دادن نیست، فقط باش. هیچ کاری نکن، باش. کوه نوردی نکنید و در غارها نشینید. حتی نمی­گویم خودتان باشید زیرا شما خود را هم نمی­ شناسید، فقط باش.» این طرز فکر ممکن است با تمام چیزهایی که به شما یاد داده شده بود و نحوه ­ی زندگی کردنتان متناقض باشد، اما با این حال آن را هضم کنید. اگر مجموعه ایده ­ها و قواعد زندگی کردن تان متناقض باشد، اما با این حال آن را هضم کنید. اگر مجموعه ایده­ ها و قواعد زندگیتان باعث شده شما هم جزء آن ۱۱۲ میلیون نفری باشید که برای مبارزه با استرس ناموجود دارو مصرف کنید، حتما می­ توانید پذیرای این فکر باشید.

وقتی اصول­ها را برای هماهنگ شدن با نوسانی که با خواسته ­های شما مبنی بر داشتن زندگی صلح ­آمیز و آرام تطبیق دارند، تمرین کردید و از افکارتان آگاهتر خواهید شد. در حقیقت این افکار، فردی که هستید را تعیین می­ کنند و به دلیل اینکه دارید این سخنان را گوش می­ دهید نشان می­ دهد که داشتن آگاهی بیشتر نسبت به افکارتان برای شما جالب توجه است. «بودن» و «شدن» در اینجا مترادف به کار رفته است. برای ایجاد نوعی تعادل بین میل به آرامش و همچنین میل به کسب احتیاجات زندگی باید تمرین کنید نوسانی که می­ خواهید «بشوید» و «باشید»، یعنی خود آرامش باشید.

آرامش آن چیزی که وقتی سرعت زندگی خود را کاهش می­دهید سرانجام به آن می­رسید. آرامش چیزی است که می­ توانید باشید ومی ­توانید ان را در تمام جنبه­ ها و اتفاقات زندگی پویای خود وارد کنید. اکثر ما در درون خود در حال درگیری ذهنی دائمی با همه کسانی هستیم که با آنها روبرو می­ شویم. صلح آمیز بودن رفتار درونی است که وقتی یاد گرفتید مکالمه بی پایان درونی را ساکت کنید می­ توانید از ان لذت ببرید. صلح آمیز بودن به محیط دور و بر شما ارتباطی ندارد، به ندرت به نظر، گفتار و عملکرد اطرافیان ارتباط دارد. محیط خالی از صدا مورد نیاز نیست. دعای معروف منت فرانسیس که بهتر از من بیانگر این موضوع است: «مرا اسباب آرامش خود قرار بده.» به بیان دیگر سنت فرانسیس از خدا نمی­خواهد که به او آرامش بدهد، از او می­ خواهد به او کمک کند بیشتر شبیه آرامشی باشد که می­دانست در خدا وجود دارد. آرامش بودن با به دنبال آرامش گشتن متفاوت است.

این اصل فقط در مورد انتخاب افکار آرام در مواقع ترس و اضطراب نیست. پیشنهاد می­ کنم ظرفی را در اعماق وجودتان فرض کنید که تمام افکارتان در آنجا جریان دارند. درون این ظرف، درست در مرکز آن، یک شمعی تصور کنید. باید خود را ملزم کنید شعله­ ی وسط این ظرف که تمام افکارتان را در بردارد هیچ گاه سوسو نزند حتی اگر بدترین­ها سراغ شما بیایند. این ظرف آرامش شماست و تنها افکار صلح­ آمیز می­توانند به این شمع سوزان سوخت بدهند. لازم نیست افکار و خصوصیات آرام و سازگار را جذب نمایید. شما این گونه به آرامش خواهید رسید. بدیهی است این ظرف درونی را هر جا بروید با خود خواهید برد. وقتی افراد سعی می­ کنند به نوعی به شما فشار وارد کنند، وقتی احساس غم می ­کنید یا وقتی موقعیت­ هایی بوجود آمدند که قبلاً ناراحتی و جنگ طلبی شما را تحریک می­ کردند، فوراً می­ توانید به شعله درونی آرامش خود مراجعه کنید و ببینید چگونه م ی­توانید چراغتان را پرحرارت نگه دارید. این صلح آمیز یعنی همان آرامشی که خود خواهان آن بودید. این ارائه­ ی نوسانی هم سو با خواسته­ ی شما مبنی بر موجودی آرام و دوستانه بودن است به جای اینکه از بیماری تلاش برای حرکت سریع­تر رنج بکشید. نتایج این حماقت را دیده­ اید و علائم استرس را در تمام افرادی که ملاقات کردید، دیده ­اید.

به عنوان موجودی آرام بر روی اطرافیانتان تأثیر زیادی می­ گذارید، تقریباً غیر ممکن است در حضور فردی که انتخاب کرده «آرامش باشد» احساس استرس شدید کنیم.آرامش انرژی عالی­تر و سریع­تری است، وقتی شما آرام باشید، تنها حضور شما، تنش و پریشانی اطرافیانتان را از بین می برد. در این حالت موجب می­شود
انرژی­های قوی­­ای از شما ساطع شود. این انرژی بر روی دیگران تأثیر می­گذارد و بدون اینکه متوجه تحول خود باشند آرام­تر خواهند شد. رمز این اصل برای بازگرداندن تعادل به زندگیتان این است: «همان آرامش و هارمونی که خواهان آن هستید، باشید.»

نمی ­توانید آن را از چیز یا کس دیگری بگیرید. پس هنوز آماده نیستید نصیحت عمیق خانم آراگاداتا مبنی بر اینکه فقط «باشید» را بپذیرید؟ پس سعی کنید همان موجودی باشید که روشنایی درونی آن شمع ثابت را داشته باشد. در اینجا چند تمرین آوردم تا صلح آمیز شدن و صلح آمیز بودن را آغاز کنید:

آرامشی که برای خود می­خواهید را حتی بیشتر برای دیگران بخواهید. هرجا می روید با فکر کردن به اینکه فقط افکار خوب در ظرف شما و همراه شماست آرامش را به دیگران بدهید. هر جا ممکن باشد این انرژی­ها را هدیه دهید. بین همکاران، خانواده و مخصوصاً با کسی که در رابطه­ی عاشقانه به سر می­برید صلح ایجاد کنید. نفستان را جایی خارج از خود نگه دارید تا شعله شمعتان را خاموش نکند. بعد از طریق این شعله برای کسی که معمولاً با او جر و بحث داشته­اید و همیشه به او ایراد می­ گرفتید فکر تازه­ ای بیافرینید: «نکته­ ی خوبی گفتی. در مورد این موضوع فکر خواهم کرد.» یا «ممنونم که نظرت را گفتی. برای حرفی که زده­ ای ارزش قائل هستم.» ممکن است این جمله ­ها در برخورد اول برای مخاطب تعجب­ آور باشند اما تو می­ دانی که داری تمرین می­کنی تا با دادن آنچه که خود می­ خواهی همان «آرامش بشوی.»

و بعد از خداوند بخواه. از جملات سنت فرانسیس استفاده کن و بخواه که آرامش بشوی: «مرا از ابزار آرامشت قرار بده.» عمل درخواست کردن، حتی اگر فوراً جوابی را احساس نکنید، تعادلی ایجاد می­ کند تا بتوانی همان آرامشی بشوی که خود خواهان آن بودی. وقتی درخواستی کردی خواهی دید که آسانتر از آنچه که فکر کردی به تو داده شده است. این فرآیند متوقف کردن نفس توست و فرصتی می­دهد تا انرژی­های بالاتر و معنوی­تری برای تعادل بخشیدن به تو وارد صحنه شوند.

آهسته­ تر حرکت کنید، از وقتتان استفاده کنید. اصرار دارم به نقل قول­های راما کریشنا و برترام راسل که در ابتدای این فصل آمده، عمل کنید. آنها را در جایی بگذارید که همیشه آن را ببینید و بگذارید جزئی از وجود شما بشوند. کار شما خیلی مهم نیست. وظایف دنیایی شما خیلی نیستند. اولین و مهم­ترین اولویتتان در زندگی را ایجاد تعادل با منبع مخلوقات قرار دهید. از زمان خود بهتر استفاده کنید و خداوند را در زندگی­تان وارد کنید. رسیدن به آرامشی که خواهان آن هستید یعنی اینکه انسانی راحت­تر شوید که نقطه تعادلش علائم اضطراب و استرس را جذب نمی­کند. تلاش­های عمدی و آگاهانه انجام دهید تا با آرامش دادن به مغزتان سرعت خود را کاهش دهید. زمان بیشتری بگذارید تا از زندگی­تان در این سیاره لذت ببرید. با توجه کردن به ستارگان، ابرها، رودخانه ­ها، حیوانات، طوفان­ها و تمام دنیای طبیعت تعمق بیشتر بکنید.

و بعد همین انرژی عاشقانه و کم سرعت را به بقیه افراد توسعه دهید. با خانواده­تان شروع کنید. زمان بیشتری بگذارید تا با فرزندانتان جیغ و داد کنید، تا به ایده­ هایشان گوش کنید، تا برایشان کتاب بخوانید. همراه با دوست داشتنی­ ترین فردتان به پیاده روی بروید و به او بگویید چقدر از اینکه در زندگی شماست خوشحال هستید. این دیدگاه کم سرعت را سرکار هم گسترش دهید، در جامعه­ تان و حتی به غریبه­ ها. به جای اینکه عجله کنید تا در صف نفر اول بشوید تلاش کنید نوبت خود را به دیگران بدهید. نسبت به تلاشتان برای رسیدن به آرامشی که خواهان آن هستید و حفظ تعادل در زندگی حتی موقعی که دارید رانندگی می­ کنید، آگاه شوید. وقتی سرعتتان را کم می­ کنید و تصمیم می­ گیرید بیشتر از زندگی­تان لذت ببرید، به جای اینکه جلوی چراغ زرد سرعت خود را افزایش دهید تا رد شوید، ماشین خود را نگه دارید. همیشه با سرعت آرام رانندگی کنید و برای اینکه دو دقیقه زودتر به جایی برسید سرعت جنون­ آمیز نداشته باشید. در سنگینی ترافیک به جای اینکه به دنبال حق خود در حرکت باشید به دیگران اجازه عبور دهید. همه­ ی این­ها راه­هایی هستند که فرآیند هماهنگ شدن را آغاز می­ کنند. از خواسته­ تان مبنی بر آرامش داشتن آگاه باشید و بعد افکار فعلی خود را با آن خواسته هماهنگ کنید. بدون اینکه تلاش بکنید دلسوزتر خواهید شد چرا که دنیای درونی خود را با خواسته­تان مبنی بر متعادل بودن هماهنگ کردید. در این جستجوی باشکوه در خواهید یافت که بدنتان بیشتر احساس تعادل خواهد کرد چرا که علائم استرس کمتری را تحمل خواهد کرد. وقتی به وضعیت آرامش کامل رسیدید وزن بدنتان به حد مطلوب خواهد رسید، پوستتان تعادل بدن و آرامشی که دارید می­ شوید را منعکس می­ کند، وضع گوارشتان بدون کمک به دارو به حد نرمال می­رسد، الگوهای خوابتان تنظیم می ­شوند، معده­ تان همان­طور که طرح ریزی شده است به بهترین نحو کار خواهد کرد. خلاصه اینکه در تعادل کامل خواهید بود.

فقط در تعادل نخواهید بود بلکه برخلاف انتظار کارآمدتر خواهید شد. در حالی که برای اولین بار بعد از دوران کودکی، آرامش را احساس خواهید کرد، فراوانی بیشتری نیز وارد زندگی­تان خواهد شد. نصیحت معلمم نسارگاتا ماهاراج را بپذیرید، فقط باشید. امتحانش کنید و قول می­دهم شگفت زده خواهید شد.

بخش سوم: نمی­توانی پشت گوشت را ببینی

و این یعنی متعادل کردن دیدتان نسبت به خود با تصویری که از خودت به جهان ارائه می­دهی. این هم دو نقل قول، یکی از تیودور رزولت: «فکری که دیگران راجع به کارهای من می ­کنند اصلا برایم مهم نیست. اما فکر خودم به کارهایی که انجام می­ دهم خیلی مهم است. شخصیت یعنی این.» و از آنده گِدِی: «بهتر است به خاطر چیزی که هستی از تو متنفر باشند تا اینکه عاشق چیزی که نیستی باشند.»

نقل قول اولی از تدی رزولت هم انگیزه دهنده است و هم پر از معنی. نقطه ­ی تعادل شما معمولاً از بازخورد افرادی تعیین می­ شود که به آنها احترام می­ گذارید و به آنها اعتماد دارید. این مورد خیلی با ارزشی است که باید در نظر داشته باشید، فقط روی ارزشیابی خودتان از رفتار یا عملکردتان تمرکز کنید چرا که ممکن است توجه به نظر دیگران شما را از تعادل خارج کند. نمی­ گویم نظرات، نقدها یا حتی تحسین دیگران، شما را از کار بیاندازد، ناراحت کند یا فریب دهد. تاکید بیش از حد روی نظرات دیگران می ­تواند به این معنا باشد که تحسین یا نقد بسته­ ای است که ترازو را به سمت عدم تعادل می­ کشاند.

در ادامه داستان شخصی­ ای می­ آورم تا منظورم را بهتر بفهمید: سال اولی که در کلاس­های تابستانی در سال ۱۹۷۰ در دانشگاه وین در دیترویت درس دادم را به وضوح یاد می­ آید. گروه کوچکی از دانشجویان سال آخر برای آخرین کار کلاسی خود داشتند مطلبی را به کلاس ارائه می­ دادند. مرتب زمزمه و خنده به خاطر حرکات گروه ارائه کننده بلند می­ شد. من هم از خنده آنها متعجب بودم و نمی­ فهمیدم چی اینقدر خنده­ دار بود. بالاخره وقتی بچه­ ها مکرراً به من نگاه می­ کردند و منتظر واکنش من نسبت به کنفرانس ارائه شده بودند، یکدفعه متوجه قضیه شدم. داشتند ادای من رو در می­ آوردند! یکی از شاگردان کمربندش را پایین آورده بود تا شکمش بیرون بزند و روی کمربندش بیافتد. بقیه گروه با صدای بلند و تکان دادن­ های مبالغه­ آمیز سر و دست صحبت می­ کردند و در تمام مدت مطالب نامفهومی را روی تخته می­ نوشتند. و من آنجا نشسته بودم و داشتم نمودی از خودم را تماشا می­ کردم که با تصوری که از خودم داشتم و سعی کرده بودم به جهانیان ارائه دهم کاملاً متفاوت بود.

این قضیه حتی بعد از ۳۵ سال هنوز در ذهنم مانده است. تقریباً درست بعد از این قضیه بود که تصمیم قاطع گرفتم تا از شکم گنده­ ام برای همیشه خلاص بشوم و به وضعیت جسمانی مطلوبی برسم. همچنین در شرایط خیلی بد، با مورد تمسخر قرار گرفتن، یاد گرفتم چطور در کلاس درس تعصب کمتر از خودم نشان بدهم.

در واقع اگر بتوانیم عکس العمل­ها را تحلیل کنیم می­ توانیم بهتر بفهمیم دید دیگران نسبت به ما چگونه است. تجربه­ ی شخصی من مخصوصاً بعد از تربیت ۸ فرزند این است که اغلب بین درکمان نسبت به خود و درک بقیه دنیا نسبت به ما عدم تعادل بزرگی وجود دارد. اطلاع پیدا کردن از این ناهمخوانی می­ تواند برای اعتدال و موفقیت زندگی­ مان کمک بسیار زیادی به حساب آید. مطمئناً نمی­خواهید تمام موجودیت خود را بر پایه ­ی جذابیتتان برای بقیه تغییر دهید. یک فرد متعادل آزاد است اگر بازخوردی برایش خوشایند نبود، روش دیگری را انتخاب کند.

این عدم تعادل چه شکلی است؟

شاید مهم­ترین سوال در این باره این باشد: دوست دارید در این دنیا دیگران در مورد شما چگونه فکر کنند؟ هر کسی که بگوید برایش مهم نیست هنوز چشم بند روی چشمانش دارد، که یقیناً روشی است بسیار نامتعادل. حتماً برایتان مهم است! در بعضی شرایط معیشت و زنده بودنتان به این سوال بستگی دارد. می­ خواهید با دیگران رابطه ­ی شاد، خوش، نزدیک، محبت­آمیز، مفید، باعلاقه، بااهمیت و باملاحظه­ ای داشته باشید. هدف از تمام روابط انسانی همین است که بخواهیم با هم عواطفی را داد و ستد کنیم و احساس کنیم به یکدیگر متصل هستیم. اگر آگاهی معنوی هم می­ خواهید باید با منبع روحانی خود بیشتر در هارمونی باشید، منبعی سرشار از عشق، مهربانی، شادی، زیبایی، خلاقیت، فراوانی بی­انها و منبعی که پیش قضاوت نمی کند. اگر فکر می­ کنید تمام این صفحات را دارید اما دیگران شما را طور دیگری می­ بینند، احتمالاً دردنیای خیالی زندگی می­ کنید و همیشه در عدم تعادل خواهید ماند.

جواب سوال: چگونه می­ خواهید در این دنیا ادراک شوید این است که، خیلی هم ساده است، که «می­ خواهم به عنوان یک انسان درست شناخته بشوم.» می­ خواهی حقیقتی که فکر می­کنی هستی را با آنچه که به دنیا نشان می­ دهی را در هم آمیزی، اگر موفق نشوی خودت این را می­ فهمی، حتی اگر به آن بی­ توجهی بکنی. عدم تعادل در تعاملات روزانه­ ات بروز می­ کند، به صورت احساساتی مانند ناراحتی، بداخلاقی، عدم تمرکز و اغلب اوقات بصورت سوءتفاهمات بروز می­ کند: «نیت­های خوبی دارم پس چرا هیچ کس این موضوع را نمی­ فهمد.» و «سعی می­ کنم کارمند خوبی باشم، پدر خوب، شهروند خوب و یک شوهر خوب باشم اما بیشتر وقت­ها کارهایم را بد تعبیر می­ کنند یا قضاوت بد می­ کنند.» این موضوع باعث ناامیدی و حتی عصبانیت می­ شود. وضعیت احساسی مضطرب و ناراحت شما می­ گوید: «من می­ دانم انسان خوب با نیت­های خوبی هستم اما هیچ کس دیگه متوجه این قضیه نیست.» باید تصمیم بگیری خودت را بر یک مبنای انرژیکی هماهنگ کنی تا «خود ایده آل» شما با «خود تجسم یافته­ ی» شما که اغلب افراد زندگی­تان این­گونه ادراکتان می­ کنند، تعادل ایجاد کنید.

ایجاد تعادل از طریق هماهنگی

وقتی میان آنچه که می ­خواهید باشید با آنگونه که ادراک می­ شوید تعادل ایجاد کردید، اینکه با زندگی هماهنگ هستید احساس کاملاً خوبی خواهید داشت. منظورم این نیست که به دنبال تایید دیگران باشید و یا محبت و احترام دیگران را التماس کنید، بحث این است که همان انسانی که می­ خواهید بشوید باشید وبا این خواسته­ ی درونی هماهنگ شوید. برای این کار ابتدا باید بفهمی چه موقع اشتباه ادراک می­ شوی و بعد ببینی که آیا کلمات و رفتارت با افکار درونی­ات هماهنگ است یا نه. این بررسی خود به خود به شما کمک می­ کند که آنچه که به جهانیان نشان می­ دهید را با آنچه که می­ خواهید نشان دهید مقایسه کنید.

درحالی که م ی­دانیم این هر فکر که در مورد خودتان دارید عنصر انرژیکی است، بیایید به این نمایه­ ها نگاهی بیاندازیم. در اینجا به برخی از بدیهی­ ترین ویژگی­های احساسی که در مورد خود دارید اشاره می­ کنیم. با مد نظر قرار دادن اینکه هدفتان ایجاد تعادل میان آنچه که در تعاملات و رفتارهای روزانه نشان می­ دهید با حقیقتی که درون شما نهفته است، این عناصر را مطالعه کنید. در این تست هماهنگی باید صادق باشید و مشتاق باشید که فروتنی اساسی که در این فرآیند وجود دارد را احساس کنید:

۱٫ من انسانی دوست داشتنی هستم. اگر تمایل و باور شما این است در این صورت دو سوم مسیر برای رسیدن به تعادل مربوط به این اصل را طی کرده­ اید. می­خواهید انسانی دوست­ داشتنی بشوید و انسانی دوست­داشتنی هم هستید، پس فقط یک نکته دیگر باقی می­ماند:

بقیه شما را چطور می­ بینند. اگر احساس می کنید شما را درست نفهمیده­ اند یا دوستتان ندارند قبل از اینکه بتوانید خودتان را متوازن کنید، باید ببینید آیا انسان دوست­ داشتنی که خودتان می­ بینید و می­ خواهید باشید را بقیه هم ببینند. چند راه که نمی­ گذارد انسان دوست­ داشتنی باشید و باعث عدم تعادل می­ شود: احساس تنفر شدید نسبت به شخص یا گروه خاص، این یعنی خارج از تعادل هستی. خشونت به هر شکلی که باشد حتی بصورت خشونت­های کلامی، خارج از تعادل هستی. حمایت از جنگ افزارهایی که برای کشتار استفاده می­ شوند. خارج از تعادل هستی. از فیلم­هایی که نفرت و کشتار را به تصویر می­ کشند لذت می­برید، خارج از تعادل هستی. عقاید دیگران را مسخره می­ کنید و بر این باورید که عقیده خودت از دیگران برتر است، خارج از تعادل هستی. برای اینکه بتوانی خودت را با تعادلی که می­ خواهی بدست آوری هماهنگ کنی باید به دنبال بازخورد افراد خاصی در زندگی­ ات باشی. از آنها بپرس که آیا همان انسانی دوست داشتنی­ ای که خودت فکر می­ کنی هستی را بقیه هم قبول دارند که هستی یا نه. و بعد افکارت را مورد بررسی قرار بده تا ببینی آیا با تصویری که از خود ساختی هماهنگ است یا نه. و بالاخره بگذار افکار محبت آمیزت، رفتار غیر محبت آمیزت را هدایت کنند. به این می­ گویند هماهنگی واقعی. به جهان مانند یک آیینه­ ی بزرگ نگاه کن که آنچه که هستی را منعکس می­ کند. اگر واقعاً انسانی دوست­داشتنی باشی جهان برای تو محیطی دوست­ داشتنی خواهد شد و دیگران نیز شما را این­طور ادراک خواهند کرد. و اینگونه تعادل را به خود برگردانید درنتیجه هیچ ناهمخوانی­ای بین نظرتان در مورد خود و تصویری که جهان از شما منعکس می­کند نخواهد بود. اگر باز دنیا به نظر نامهربان و غیر قابل تحمل به نظر برسد توصیه می­ کنم انرژی­ ای که به جهان می­ فرستید را باز هم بررسی کنید.

۲٫ من انسان مهربانی هستم. نمی­توانی با من مهربان باشی اما با پیش خدمتت نامهربان باشی و در تعادل باشی. وقتی همیشه در برابر دیگران تکبر می­ ورزی حتی اگر به نظر خودت کارت موجه باشد، همه تو رابه عنوان انسان متکبر خواهند شناخت. باید بدانی که انسان مهربان متعادل نخواهی بود. با نحوه ارتباطت با کودکانتان و مادر بزرگتان و حتی تمام کودکان و مادر بزرگان جهان الگویی از مهربانی باشید. اما اگر به مادر بزرگی که نوه­ هایش را به مدرسه می­ برد و آهسته رانندگی می­ کند با قیافه­ ای عصبانی بوق بزنی خیلی خیلی خیلی از تعادل خارج هستی. ناهمخوانی بین خود ایده­ آلتان و دید مردم نسبت به شما خیلی زیاد است و در شما وضعیت نامتعادلی را بوجود می­ آورد که باعث اختلالات شخصیتی می­ شود. می­دانی زندگی شما آن طوری نیست که باید باشد و دیگران هم این موضوع را بیشتر و بیشتر به تو گوش زد می­ کنند. تو تنها کسی هستی که می­ تواند یک ارتعاش هماهنگ با خواسته­ تان مبنی بر مهربان بودنتان بوجود آورد. و موقعی که از تعادل یا خواسته­ تان خارج شدید خودتان متوجه خواهید شد. می­ توانی وسط یک فکر نامهربان تفکرت را قطع کنی و فوراً تصمیم بگیری با خواست خود هماهنگ بشوی داری به کسی فحش می­ دهی می­ توانی متوجه بشوی و فحش دادنت را قطع کنی و تفکراتت را به سمت مهربانی سوق دهی. اگر می­ خواهی انسان مهربانی بشوی باید هر روز وقت بگذاری تا تفکراتت را با خواسته­ات هماهنگ کنی در این صورت عالم دست به دست تو خواهد داد تا از این مهربانی­ ها بیشتر و بیشتر برای تو به ارمغان آورد.

۳٫ من انسان شاد و خوشحالی هستم. در این بخش معیار سنجش، احساسات خود تو است. در واقع توجه کامل تو را می­ طلبند. بیشتر اوقات احساس خوبی دارید یا دنبال موقعیت­ هایی هستی که دلخور بشوی؟ احساس شادی و خوشحالی می­ کنی یا از رفتارهای بد مردم به راحتی عصبانی می­ شوید؟ وقتی روزنامه می­ خوانید یا به اخبار گوش می­ دهید آیا به سرعت شادی­ تان به غصه تبدیل می­ شود؟ آیا دیگران واقعاً فکر می­ کنند شما در زندگی انسان شادی هستید؟ آیا از دیگران زیاد می­ شنوید که به شما می­ گویند آرام باش یا اینقدر خودت را ناراحت نکن؟ اینها سرنخ­هایی هستند که به شما نشان می­ دهند بین نظر شما نسبت به خودتان و نحوه برداشت دیگران از شما عدم تعادل وجود دارد. برای تست هماهنگی در این اصل باید به احساساتتان و قابلیت خود مراجعه کنید و آن را تقویت کنید و از افراد مطمئن بازخورد بگیرید. اگر در شادی زندگی کنید انسان شادی خواهید بود، شادی را به هر جایی که می­توانید توسعه دهید. اگر مردم در حضور شما شاد باشند شما هم انسان شادی خواهید بود. در اینجا چند مورد پیشنهاد می­ کنم تا در این اصل به تعادل برسید: تعهد کنید همه جا به دنبال شادی باشید. هر جا بشود حرف­های شادی­ بخش بگویید. با دیگران خوش­رو باشید حتی اگر مجبور هستید در ابتدای امر ادای آدم­های خوش­رو را در بیاورید. به جای اینکه در مورد بدی­ های جهان صحبت کنید قدردان همه چیز باشید. و در هر فرصتی که پیدا کردید شادی را منعکس کن. اگر عادت کنی در عکس­ العمل به دنیا شاد باشی می­توانی بین نظرت نسبت به خودت و چگونگی ادراک بقیه از قدردانی تو نسبت به زندگی تعادل ایجاد کنی. اگر انرژی­ ای به دیگران بدهی که باعث می­شود دیگران احساس تهدید بکنند، احساس ناراحتی بکنند و نخواهند دور و بر شما باشند پس مسلماً از تعادل خارج هستید. اگر از تاثیر خودتان بر دیگران مطمئن نیستید لیستی از افرادی که فکر می­ کنید با شما صادق باشند تهیه کنید و ببینید که آیا ادراکتان در مورد خودتان با حرف­های آنها می­ خواند یا نه.

۴٫ من اهل قضاوت و داوری نیستم. اگر واقعاً در مورد دیگران قضاوت نمی­ کنید پس امکان ندارد افراد را در گروه­ های پیر، جنوبی، بی­سواد، نوجوان سرخوش، شهروند کشور آبی و قرمز، محافظه کار، اصلاح طلب و غیره جا دهید. داشتن تصور قالبی درمورد افراد نوعی قضاوت است. نمی­ توانید قضاوت نکنید اما در مورد نحوه حرف زدن یا غذا خوردن دیگران یا لباس پوشیدن، ارتباطات، رقص یا هر چیز دیگرشان انتقاد کنید. اگر فکر می­ کنید در مورد دیگران قضاوت نمی­ کنید اما به عمومیت بخشیدن و انتقاد کردن گرایش داشته باشید از تعادل خارج هستید. باید مجدداً هماهنگ شوید تا افکار فعلی و نهایتاً رفتارهایتان با تصویری که از خود ساخته­ اید تطبیق پیدا کند. تصمیم آگاهانه بگیرید که تنها چیزهای درست و خوب را در دیگران ببینید. عادت کنید اطرافیانتان را تحسین کنید. تصمیم بگیرید اظهار نظرهای قالبی خود را ترک کنید و درصحبت­هایی که درمورد قضاوت دیگران است شرکت نکنید. قضاوت­ها را به دعا برای دیگران تبدیل کنید تا بین آنچه که می­ خواهید باشید و آنچه که به جهانیان نشان می­ دهید تعادل ایجاد کنید. اگر می ­خواهید انسانی باشید که درمورد دیگران قضاوت نمی ­کند و در این سطح با دیگران ارتباط داشته باشد توصیه می­ کنم از زیبایی­ هایی که در هر انسان و هر چیز وجود دارد لذت ببرید. عادتتان مبنی بر مشاهده ­ی چیزهایی که دوست ندارید را ترک کنید و بجای آن با دقت و تامل به دنبال چیزهای خوشآیند بگردید. سپس این روش جدید پذیرش بی­قید و شرط را که کشف کرده­ اید، برای دیگران بیان کنید تا تقویت شود. اگر قضاوت کردن را رها کردید اما هنوز به صورت افکار باقی مانده­ اند، اصرار دارم بعد از آنکه این افکار را شناختید آن­ها را فوراً تغییر دهید. اگر فرد خیلی چاقی دیدید و به خودتان گفتید منزجر کننده است، مطمئناً با موقعیتی روبرو خواهید شد که منزجر کننده است. با دعا کردن مخفی برای آن فرد این انرژی را متعادل کنید. بدون قضاوت کردن در مورد این فرد به این موضوع فکر کنید که این فرد به عشق و حمایت زیادی نیاز دارد تضمین می­ کنم که در درون خود احساس متفاوتی خواهید داشت و در همان زمان به این فرد احساسی دلسوزانه پیدا خواهید کرد. انرژی قضاوت نکردن دیگران در مقابل انرژی تحقیر، تاسف و احساسات منفی دیگر متعادل­ تر است. از تمام رفتارها و احساسات خود آگاه شوید و بعد ببینید با تصویرتان از خود مطابقت می­ کند یا نه و آیا این تصویرتان ازخود با آنچه که دیگران می­ بینند هماهنگی دارد یا نه. وقتی عدم تعادل را متوجه بشوید احساس بدی پیدا می­ کنید و در این موقع است که می­ توانید عادت­هایتان را تغییر دهید تا با خواسته­ هایتان هماهنگ شوند و تعادل را به زندگی­تان بازگردانید.

دی اچ لورنس زمانی گفت: «آنچه که عمیقاً بخواهید، برای شما امکان پذیر است.» با این موضوع خیلی موافقم. همچنین مرتباً باید از خودتان بپرسید: آیا چیزی که عمیقاً می ­خواهم با آنچه که به دنیا عرضه کردم هماهنگ است یا نه. اگر هماهنگ بود تعادل برگشته و رضایت خاطر پاداش شماست.

فصل چهارم: اعتیادهایتان به شما می­ گویند که هیچ وقت چیزهایی که نمی ­خواهی برایتان کافی نیستند

موضوع این فصل در مورد متعادل کردن خواسته­ هایتان با رفتارهای اعتیاد آمیزتان است. دو نقل قول داریم که یکی ضرب المثل است که می­ گوید: «انسان منصف ۷ بار می­افتد و باز بلند می­ شود.» و از شاعر بزرگ رِلکی «همه­ ی چیزهای وحشتناک در عمق وجودشان چیز درمانده­ ای هستند که به کمک ما نیاز دارند.»

اگر بخواهم ۹ عادتی که در این مطلب آمده بیان کنم موردی که الان می ­خواهم بگویم بیش از بقیه غیرقابل قبول به نظر می­ رسد: تمام زندگی با ارزش­مان رابه دنبال چیزی می ­دویم که دوست نداریم و هیچ وقت از این چیزی که سرسختانه به دنبالش هستیم دست نمی­ کشیم. برخلاف چیزهایی که درمورد سختی­ های ترک اعتیاد به ما گفته شده خوشبختانه این مورد از عدم تعادل را می ­توان به راحتی از بین برد.

روش مبارزه و غلبه بر اعتیاد رویکرد اشتباهی است. به نظرمن اولین کاری که باید بکنید این است که این واژه­ ها را از دایره لغاتمان حذف کنیم. مارتین لوتر کینگ جوان گفت که تنها روشی که م ی­توانید دشمن را به دوست تبدیل کنید این است که به جای اینکه از او متنفر باشید یا با او مبارزه کنید، به او عشق بورزید. چیزی برای فتح کردن و دلیلی برای مبارزه کردن وجود ندارد. وقتی برای فتح چیزی سعی کردید مبارزه کنید چه نتایجی عایدتان شد؟

برای مثال از زمانی که شروع به مبارزه با فقر کرده ­اند فقر بیشتری در جهان بوجود آمده است. مبارزه­مان با اعتیاد تنها باعث افزایش سه برابری جمعیت زندانیان شده است و نوجوانان بیشتری را درگیر مواد غیرقانونی کرده است. کمتر دانش آموز دبیرستانی وجود دارد که نداند چطور انواع مواد مخدر را تهیه کند. مبارزه ما با جرم و جنایت باعث شده جرم­های بیشتری بوجود آید، وحشت بیشتر، نظارت­های بیشتر، بی­ اعتمادی­های بیشتر و سوءاستفاده­ های بیشتری توسط ماموران قانون بوجود آید. جنگ با تروریست­ها ما را به انسان­هایی تبدیل کرده است که رفتارهای تروریست­هایی که ظاهراً می­ خواهیم آنها را از بین ببریم را تقلید می­ کنیم. وقتی جنگ با عراق رسماً اعلام شد مردم از آمریکا بیشتر بدشان آمد و تعداد افرادی که حاضر بودند عملیات بمب­گذاری انتحاری انجام بدهند دو برابر شد. جنگمان با سرطان، چاقی و گرسنگی هم کاری به جایی نبرد.

دلایل موضوعاتی که نام بردم این است. حقیقت این جهان این است که در سیستمی پر از انرژی زندگی می­ کنیم که بر اساس قانون جذب عمل می­ کند، یعنی همانی می­ شویم که تمام روز به آن فکر می­ کنیم. اگر به چیزهایی که از آنها بدمان می­ آید فکر کنیم این همان انرژی­ ای است که داریم به خودمان تحمیل می­ کنیم. در این سیستم چیزهایی که به آنها فکر می­ کنیم را بیشتر جذب می­ کنیم درنتیجه چیزهایی که از آنها متنفر هستیم را بیشتر جذب می­ کنیم. ما طبق افکارمان عمل می­ کنیم. افکارمان در مورد تنفر، خشونت، دعوا و جنگ باعث بوجود آمدن تنفر، خشونت، دعوا و جنگ می­ شود. و عجیب اینکه اگر قصد و نیت مثبت ما با انرژی الهی هماهنگ باشد، اثرات این نوع افکاررا هم می­بینیم. چه بخواهیم چه نخواهیم چیزهایی که در موردشان فکر می­ کنیم را بدست می­ آوریم.

این امر تضمین شده است که افکاری که به جنگ و نزاع منجر می­ شوند همیشه با واکنش متقابل همراه هستند یعنی دیگران به خواست ما مبنی بر جنگ و غلبه همین نوع پاسخ را می­ دهند. این نوع عمل و عکس العمل می­ تواند برای قرن­ها ادامه پیدا کند و روی نسل­های متولد نشده هم تاثیر بگذارد تا آنها نیز جنگ را ادامه دهند. فهم ما از این جنگ چگونه ما را ضعیف می­ کند و در زندگی­مان عدم تعادل بوجود می­ آورد در تجربیات ما با اعتیاد نیز صادق است. اگر تصمیم بگیریم جنگ و غلبه کردن را حذف کنیم می­ توانیم از دام اعتیاد خلاص شویم. افکار و انرژی­ هایی که جانشین دعوا می­ شوند باید افکار صلح آمیز باشند. امرسون به طور خلاصه این طور بیان کرده است «راه حل همه­ ی مشکلات، درمان کوری، بهبود جرم و جنایت، عشق است.» و به شما اطمینان می­ دهم اعتیاد یک مشکل خیلی بزرگی است، چون خود من تا مدت­ها در این حماقت به سر می­ بردم.

غلبه بر افکار پر از اشتباه

این را برای افرادی می­گویم که با دوستم رام داس آشنا نیستند. در سال­های ۱۹۶۰ او توانست با نوشتن یکی از پر فروش­ترین کتاب­هایش به نام «همین الان این­جا باش» خودآگاه و هوشیاری یک نسل را بیدار کند. یکی از داستان­های رام داس که مورد علاقه­ ام بود داستانی بود که راجع به اولین ملاقاتش با نییم کارُلی بابا، استاد روحانی­ اش در هندوستان، نوشته بود. رام داس با خود چند کپسول به هند برده بود که سطح هوشیاری انسان را شدیداً تغییر می­داد. نییم کارلی بابا درمورد این کپسول­ها با رام داس صحبت کرد و از او خواست همه­ ی آنها را بهش بدهد. رام داس فکر می­ کرد داروهای روان پریشی کافی برای مدت طولانی با خود آورده بود برای همین وقتی دید استادش تمام داروها را جلوی چشمش یک جا قورت داد و اثر خاصی روی او نگذاشته بود، تنها کاری که می­ توانست بکند این بود که با ترس و تعجب به او نگاه کند. بعد استادش از او پرسید باز هم از آن داروها دارد یا نه چون قرص­هایی که خورده بود ظاهراً درست عمل نکرده بودند. رام داس بعد از گفتن این داستان یکی از هوشمندانه­ ترین نتیجه­ گیری­ های خود را این­گونه گفت: «اگر هم اکنون در دیترویت هستید دیگر نیازی نیست با اتوبوس به آنجا بروید.»

هر نوع اعتیادی وسیله­ ی نقلیه­ ای است که افراد برای رسیدن به جای بالاتر، لذت بخش­تر، صلح آمیزتر، روشن­تر و غیره سوار آن می­ شوند اما اگر هم اکنون با این انرژی هماهنگ هستید مطمئناً دیگر نیازی نیست سوار وسیله نقلیه شوید و به جایی بروید که هم اکنون هستید. زمان بسیار طولانی­ ای با اعتیاد و رفتارهای اعتیاد گونه دست و پنجه نرم کرده­ ام. در واقع می­ توانم بگویم که این اعتیادهای مختلف بزرگترین معلم­های من بوده­ اند. به من یاد دادند که سطح دیگری از خود آگاهی و هوشیاری لذت بخشی وجود دارد. اما در عین حال می­دانم که استفاده از مواد نامناسب برای تجربه­ ی این حقیقت مطمئناً روش نادرستی است. یک چیزی مثل این است: باید آنچه را که می­ خواهیم بیشتر و بیشتر داشته باشیم. هر چه بیشتر از آن برداریم یا جذب کنیم، بیشتر به آن محتاج می­ شویم. هر چه بیشتر برداریم تأثیر کمتری روی ما می­ گذارد. و برای از بین بردن این عدم تعادل تا بتوانیم احساس لذت کنیم، از چیزی استفاده می­ کنیم که برای سلامتی­ مان مضر است. اعتیاد نامتعادل بودنمان را افزایش می­ دهد. آرزویمان لذت، صلح،عشق، سلامتی، آزادی و غیره است اما رفتار اعتیاد گونه دقیقاً عکس آن را به ما می ­دهد. اگر به آن توجه نکنیم جسم و روان ما را آشفته می­ کند و نهایتاً ما را نابود می­ کند.

من از اعتیاد رها هستم و می­خواهم این را بدانید برای رسیدن به اینجا با طبیعت معتاد خود نجنگیده­ ام. در واقع هر چه بیشتر سعی می­کردم در مراحل مختلف زندگی­ام با اعتیادم به شکر، نوشابه، کافئین، نیکوتین، الکل وبرخی مخدرات مبارزه کنم، بیشتر در من جا خشک می­ کردند. عمل، عکس العمل: من اسلحه­ هایم را بیرون می­ آوردم، آنها هم بدنم را میدان جنگ می­ کردند و توپخانه ­هایشان را آماده می ­کردند تا جنگ را آغاز کنند. کورکورانه خودم را در دام اعتیاد بیشتر فرو می­ کردم.

پیشتر سخن رالف والدو امرسان که گفته بود «راه حل همه­ ی مشکلات … عشق است» را گفته بودم. اگر به نصیحت گوش می­ دادیم زندگی­مان چه تفاوتی می­کرد؟ دو واژه­ ی مهم «مشکل» و «عشق» است. بیایید دقیق­تر آنها را بررسی کنیم. از «مشکلات» شروع کنیم. چرا به اعتیاد بگوییم مشکل؟ به درخواست بیشتر و بیشتر چیزی که بدن و ذهنتان شدیداً از آن متنفر است اعتیاد می­ گویند. ترجیح دادن دنیای نامتعادل اعتیاد بر تعادل که میراث روحیتان است، یک انحراف اساسی از حقوق انسانی شماست. وقتی این انتخاب را می­ کنید زندگی­تان را بد مدیریت کرده­ اید. به نظر من این اشتباهی است که می­ توان آن را با عشق به تعادل رساند.

منشأ هستی دنیای شما انرژی معنوی و غیر قابل رؤیتی است که خیر و سعادت مطلق است. خواسته­ ی شما این است که هم اکنون در این زندگی، در این لحظه و در همین جسمی که قرار دارید، در افکار و رفتار خود به آن تعادل معنوی برسید. می­ خواهید بدون این که مجبور باشید بدنتان را ترک کنید یعنی بمیرید، به این هماهنگی و هارمونی دست یابید. پس به این تعبیر به دنبال تعادلی هستید که وقتی مردید باز هم زنده باشید درحالی که زنده هستید، بمیرید. هنگام مرگ به روح باز می­ گردید، به چیزی که قابل تجسم نیست، اما تصمیم شماست که انتخاب کنی حالا، در این وضعیت جسمانی در تعادل کامل یا ادراک خداوند زندگی کنی. منبع شما از سم بوجود نیامده است. در رگ­ها، شکم و یا جاهای دیگر بدنتان سم یا مواد اضافی وجود ندارد. از سلامتی، تعادل و کمال بوجود می­ آید. میراث روحی شما این است و عشق می­ تواند اشتباهاتی که شما را از خود معنوی­تان دور می­ کند، را تصحیح کند.

و دوم «عشق». برای چی عشق درمان اعتیاد است؟ خیلی ساده است. زیرا تو خود عشق هستی. مرکز خلقت توست. نقطه ­ی آغازین توست و می­تواند نقطه جذب تو هم باشد. همانطور که کارل مِنِنگر به مریضان و هر کسی که رنج می­کشید و حاضر بود گوش کند، می­ گفت «کسانی که گیرنده­ ی عشق هستند، به خاطر عشق درمان می­ شوند و کسانی که دهنده­ ی عشق هستند هم همین­طور.» برای رها شدن از عادات اعتیاد خود این فرصت را دارید که هم دهنده­ ی مرهم معنوی عشق باشید. وقتی آن را اعمال کنید متوجه خواهید شد که تعادل به زندگی­تان باز می­ گردد. دیگر به دنبال آزادی جعلی نیستید، و دیگر چیزهایی که نمی­ خواهید را جذب نمی­ کنید. در عوض به دنبال این هستید که به طبیعت اصیل خود وصل شوید.

بازگشت به خیر و سعادت

وقتی اتصال به منبع وجودیمان را آغاز کردیم تمایل­مان به رفتارهای اعتیاد گونه کمتر می­ شود. کتاب­های بسیار درمورد ترک اعتیاد نوشته شده است. برنامه­ های توان بخشی متعدد و مراکز بسیاری وجود دارد که هدفشان کمک به افرادی است که در دام مخدر، الکل، پرخوری، کافئین یا چیزهای دیگری افتاده­ اند که در تعریفی که از اعتیاد کردیم صدق می­ کند. تعریف­مان رفتن به دنبال چیزهایی که واقعاً نمی­ خواهیم بود. از هر برنامه­ ای که به نجات از این عدم تعادلِ ویرانگرِ زندگی کمک کند، حمایت می­ کنم. در اینجا می­ خواهم توضیح کوتاهی در مورد نکته­ های کلیدی که فکر می­ کنم درآزادی از اعتیاد کمک می­ کند، صحبت کنم. پنج فکری که به من کمک کردند افکار و رفتار نامتعادلم متوقف شوند این­ها هستند. اگر با صداقت و بدرستی اعمال شوند می­ توانند قدرت و سلامتی جدیدی به انسان بدهند که به او کمک کنند از دام اعتیادهای ناخواسته خلاصی یابد.

شماره­ ی یک: هدف فقط ایجاد هماهنگی است. شماره­ ی یک این است، چون وقتی این مورد را تمرین کنید دیگر حاضر نیستید چیزی که می­ خواهید را فدای چیزی که نمی­ خواهید بکنید. به دنبال هارمونی هستید و خواهان تندرستی هستید. از تندرستی آمده­ اید، پس برای پیدا کردن مسیر درست به سمت هماهنگی باید افکاری که بر این پایه استوارند را انتخاب کنید.

تمرین کنید هر جا و هر وقت بتوانید آهسته دعا کنید. هر دعا را شخصی سازی کنید. مثل این دعا که از دعای سنت فرانسس گرفته­ ام: «خدایا مرا ابزار خیر خودت قرار بده.» همیشه انرژی تندرستی را از منبع روحی­تان بگیرید. مثل حیواناتی فکر کنید که هیچ گاه به سمت چیزهایی که نمی­ خواهند کشیده نمی­ شوند. چرا پرندگان هیچ وقت به دنبال پروانه­ ها نمی­ دوند؟ چون سمی هستند. تا حالا شنیده­ اید سینه سرخی برای غلبه بر خواسته­ اش مبنی بر خوردن پروانه­ ها تحت درمان باشد؟ مسخره است، بله، اما تصویر خوبی است که در موردش فکر کنیم. پس مثل انسانی تندرست فکر کنید. نهایتاً مثل روح الهی که هستید، فکر خواهید کرد و با تندرستی که طبیعت وجودی شماست هماهنگ خواهید شد.

شماره دو: در عالمی که تحت حمایت علم لایتناهی و قادر مطلق است چیزی به نام تصادف وجود ندارد. مواظب این معلمان باشید، اگر از آنها متنفر باشید، به آنها فحش دهید و سعی کنید با این اعتیادها بجنگید تعادل رابه سمت تنفر و جنگ می­ کشانید. با این کار به سمت چیزی که نمی­ خواهید خواهید رفت چون در وضعیت ضعف به سر می­ برید. جنگیدن قدرت را کم می­ کند، عشق بر قدرت می­ افزاید. پس به سمت عشق حرکت کن. از اعتیادهایی که اینقدر به شما درس داده­ اند قدردانی کنید. برایشان دعا کنید و با این کار به سمت عشقی که واقعاً هستید متمایل خواهید شد.

شماره سه: عاشق خودت باش. نتیجه­ ی طبیعی عشق ورزیدن به اعتیادتان همین است. به بدنتان به عنوان یک قصر مقدس نگاه کنید و احترام­تان را به شکل عشق نشان دهید. به تمام اعضای بدنت آگاه باش و از آنها قدردانی کن، هر قطره خون، هر دستگاهی، و همه­ ی سلول­هایی که دربدنتان هستند. همین الان شروع کنید، برای جگر، قلب و مغزتان یک دعای بی­ کلام بکنید. فقط بگویید «برای این هدیه عالی ممنونم خدا. قدر آن را می­ دانم و امروز با کمک تو عشق بدون شرط را به آنها ابراز خواهم کرد.» اگر هنوز به موادی که از آنها متنفر هستی، کشیده می­ شوی قبل از استفاده از آن ماده این دعا را بگو. نهایتاٌ وزن عشق زندگیتان را به حالت عادی باز می­ گرداند. یکی از شاعران آمریکایی مورد علاقه من، هنری لانگفلو می­ گوید «کسی که به خود احترام می­ گذارد از گزند دیگران در امان است. جوشنی به تن دارد که هیچ­کس نمی­تواند درآن نفوذ کند.» وقتی حقیقتاً به خودمان احترام بگذاریم و عاشق خودمان باشیم مثل این است که زره انعطاف پذیری داریم که از حلقه­ های زنجیر آهنی درست شده و ما را از اعتیاد به چیزهای دیگری که جزء زندگی­مان بودند، درامان نگه می­ دارد.

شماره چهار: خجالت را از بین ببرید. کار اشتباهی نکرده­ اید، شکست نخورده­ اید، فقط نتیجه­ های مختلفی بدست آورده­ اید. سوال این نیست که چقدر بد بوده ­اید، سوال این است که با نتایجی که بدست آورده­ اید چکار قرار است بکنید. اگر خجالت و احساس گناه را انتخاب کنید بدترین عکس­ العمل احساسی که می­ توانستید را انتخاب کردید. رابطه فعلی­تان با اعتیاد هر چه که باشد عالی است. باید از این ضربه روحی عبور می­ کردید، باید با افرادی که رفتار بدی داشتید این­طور رفتار می­ کردید، باید این راه سخت رو طی می­ کردید، باید این انرژی نامتعادل را بدست می­ آوردید تا بتوانید به جایی که الان می­ خواهید بروید حرکت کنید. با وجود هر ضعفی که احساس می­ کنید و معتقدید کارهایی که کردی با عشق خداوند ناسازگار است، باز از نظر خدا موجودی الهی هستید. همه­ ی این تجربیات را لازم داشتید و حالا… حالا که دارید تصمیم می­گیرید که آنها را ترک کنید و به منبع معنوی تندرستی­ تان بازگردید، خجالت فقط کارتان را مختل می­ کند و شما را به آن دنیای نامتعادل مزخرف بر می­ گرداند، دنیایی که هیچ وقت چیزهایی که نمی­ خواهید برایتان کافی نیستند.

و شماره پنج: با «ادراک» جدیدی زندگی کنید. در وجودتان مکانی خیلی خصوصی برای خود بوجود آورید که فقط خودت و خدا از آن اطلاع داشته باشید. دراین مکان درونی این کلمات را حک کنید: «من می­ دانم». این اتصال نامرئی شما به خداوند است که در اینجا شمای آزاد از دام اعتیاد با سلامتی و خلوص توصیف می­ شوید. از تعداد افرادی که به شما اطمینان ندارند و خاطراتی از زیر پا گذاشتن قولتان در گذشته برایتان بازگو می­ کنند، اهمیت ندهید. اینجا «مکان ادراک» جدید شماست. در این مکان نامتزلزل از خداوند بخواهید شما را هدایت کند. از او بخواهید انرژی شادی بخش خلوص و تندرستی را به قلب­تان وارد کند. اگر افتادید فوراً به مکان ادراک عقب نشینی کنید. خود را ببخش و خود را در حالی ببینید که عشق خداوند شما را احاطه کرده است و شما را بار دیگر در تعادل نگه داشته است.

به عنوان فردی که این موقعیت را گذرانده به شما قول می­ دهم که بطور کامل هدایت خواهید شد و مسیر درست به شما نشان داده خواهد شد و قدرت کافی نیز به شما داده خواهد شد- تا چیزی که می­خواهید را بدست می­ آورید نه آن چیزی که نمی­ خواهید. غلبه بر افکار اعتیادآورتان با کمک خداوند و با آگاهی از این که هر چیزی که برای خلاص شدن از عدم تعادل نیاز دارید هم اکنون در اختیار دارید، آغاز و به پایان می­ رسد. یک گفته­ ی هندی قدیمی به ما یاد آوری می­ کند که «خداوند به همه­ ی پرندگان غذا می­دهد اما آن را در لانه­ ی آنها جای نمی­ دهد.» خودتان را با خداوند هماهنگ کنید و بدون وزنه­ ی اعتیاد به پرواز در بیایید. قول می­دهم که در تعادل بودن و آزادی از دام اعتیاد خیلی خیلی خیلی با نشاط­ تر است.

فصل پنجم

دو نقل قول می ­گویم که دوست دارم راجع به آنها فکر کنید. یکی از معلمم نسارگاداتا ماهاراج است. می­ گوید «از این بدن غفلت نکن. اینجا خانه خداست. مواظبش باش. فقط در این بدن است که می­ توان خدا را شناخت.» و از نیکوس کاستانزاکس، رمان نویس بزرگ یونانی: «از ته دل چیزی که هنوز وجود ندارد را باور کنید، این­گونه است که می­ توانید آن را بیافرینید. چیزهایی که وجود ندارند همان چیزهایی هستند که هنوز به قدر کافی طلب نکرده­ ایم.»

همان­طور که رژیم غذایی و ورزشی­ تان وضعیت سلامتی­تان را نشان می­ دهند، باورهایتان نیز وضعیتِ نسبیِ سلامتی فعلیِ بدنتان را نیز منعکس می­ کنند. اگر در آرزوی بدن سالمی هستید اما کارهای غیر سالم انجام دهید مسلماً از تعادل خارج خواهید شد. اما افکار و باورهایی که در رابطه با سلامتی­ تان دارید مهم­تر هستند. ظاهراً مثل همه، شما هم می­ خواهید از سلامتی کافی برخودار باشید. پس این آروزی ایده­ آل را در بالاترین پله­ ی نردبان خیالی ۱۰ پله­ای قرار دهیم. در نقطه اوج خواسته­ های­تان در رابطه با سلامتی، خواهان بدن سالمی هستید که احساس خوبی دارد. حالا در حالی که به این دو سوال فکر می­ کنید این نردبان ده پله­ ای را تصور کنید.

۱٫ درکدام پله­ ی نردبان رفتارتان با خواسته­ ی دهمین پله هماهنگ است؟

۲٫ درکدام پله­ ی نردبان باورهایتان نسبت به رفتارهایتان با خواسته­ ی دهمین پله هماهنگ است؟

می­ توانم حدس بزنم که هر کس اضافه وزن دارد و اینقدر درب و داغون است که با بالا رفتن از چند پله به نفس نفس می­ افتد که برای رسیدن به خواسته­ ی پله دهم تنها انرژی پله­ ی دوم را صرف می­ کند. به بیان دیگر از تعادل خیلی دور هستند. این موضوع درباره همه­ ی آدمهایی که بیماریشان به شیوه زندگی­شان مربوط می­ شود، صدق می­ کند. بیماری­هایی مثل زخم معده، فشارخون بالا، سوء هاضمه، تپش قلب و غیره.

برای ایجاد تعادل به حدی که بتوانید صادقانه بگویید از سلامتی مطلوبی لذت می­برید و از زندگی کردن دراین خانه مجلل خداوند قدردان هستید،باید تصمیمات جدیدی حول دو سوالی که مطرح کردم بگیرید. شاید تعجب کنید که منظورم ایجاد تغییر جدی در رژیم غذایی­ تان نیست یا نمی­ گویم به کلاس­های ورزشی بروید تا بادی بیلدر یا دونده دومیدانی شوید، گرچه این­ها هم یک امکان هستند ولی، در اینجا تأکیدم روی ایجاد هماهنگی مجدد در انرژی باورهای که به پله دهم خواسته­ هایتان می­ دهید می­ باشد. اگر اضافه وزن دارید، رو فرم نیستید و از بیماری­های فیزیکی که به سبک زندگی­تان مربوط می­ شوند رنج می­ برید، این برنامه جدی ممکن است مستلزم عزم راسخ برای غلبه کردن بر باورهای نادرستتان نیاز داشته باشد. پس با شنیدن مجدد عنوان این بخش از همین حالا شروع کنید «چیزهایی که می­ خورید روی شما تأثیر ندارند،بلکه باورهایتان نسبت به چیزی که می­ خورید شما را می­ سازند. مگر امکان ندارد قبول کنید رژیم یا کمبود ورزش­تان تنها مسئول وضعیت سلامتی­ تان نیستند؟ شاید به باورهایتان هم مربوط باشد.

دومین نقل قول که در این فصل آمده بود را نویسنده­ ی کتاب زوربا بزرگ یونانی نوشته بود. زوربا یکی از پر شورترین شخصیت­های خیالی است که تا به حال خلق شده است، او بدن نامناسبی داشت. نیکوس کازانت زاکیس ما را ترغیب می­ کند تا از ته دل باور کنیم چون از این باور است که خواسته­ ها به وقوع می­ پیوندند. خواسته پله دهم شما مبنی بر این که در بدن سالمی زندگی کنید موقعی به وقوع می­ پیوند که از ته دل آن را بخواهید و این­گونه می­ توانید عدم تعادلی که برشما پیروز شده و بوسیله باورها و رفتارهای مخالف خواسته­ تان بوجود آمده است را تصحیح کنید.

ایجاد تعادل مجدد درسلامتی با هماهنگ کردن باورهایتان

دیپاک چوپرا دوست و همکار خیلی خیلی سال پیشم گفت «مغزتان ماده شیمیایی­ ای تولید می­ کند که پیغام خوشحالی­ تان را به تمام ۵۲ میلیون سلول بدنتان می­ فرستد و آنها نیز خوشحالی می­ کنند و با تو همراه می­ شوند.» پس تصور کنید که می­ خواهید از یک بستنی یا شیرینی خوشمزه یا یک تکه کیک تولد لذت ببرید. آیا سرشار از خوشحالی هستید یا قبل از اینکه اولین لقمه را بردارید عذاب وجدان دارید و می­ ترسید. چه باورهایی را بر خودتان تحمیل کرده­ اید که نمی­گذارد مغزتان خبر خوب رابه بقیه بدنتان بفرستد. به جای اینکه این خبر باعث شود سلول­های خوشحال و سالم بوجود آیند باعث بوجود آمدن سلول­ های چاق و ناراحت می­ شوند.

ممکن است باور کردنش برایتان سخت باشد اما تغییر باورهایتان درباره ­ی چیزهایی که می­ خورید و نحوه­ ی زندگی­تان مهم­تر از تغییر دادن نحوه غذا خوردن و ورزش کردن تان است.

ارتباط ذهن و بدن در تحقیقات علمی به وضوح ثابت شده است. باورهایتان افکار شما هستند، و افکارتان انرژی هستند. اگر اعتقاد دارید که کاری که می­ خواهید بکنید روی بدنتان اثر زیان باری خواهد گذاشت پس دقیقاً داریدهمان کاری را می­ کنید که کاستانزاکس گفته بود. از ته دل چیزی که هنوز وجود ندارد را باور می­ کنید، یعنی عکس­ العمل ناسالم بدنتان در برابر کاری که قرار است بکنید فقط در ذهن شماست و واقعیت مادی ندارد. اما با حفظ این افکار فرآیند تبدیل آن به واقعیت مادی را مهیا می­ کنید.

حالا فرض کنید می­ خواهید چیزی که هنوز وجود ندارد را باور کنید و آن «چیز» شما در بدنی سالم هستید، همان بدن تندرست و سرحالی که زمانی که به روح مادی تبدیل شدید آن را داشتید. به علاوه باید باور داشته باشید که بدنتان می­ تواند هر سوختی که دریافت می­ کند را به سلول­های خوشحال وسالم تبدیل کند: یه ایده افراطی! شاید چون خیلی آدم­ها بر عکسش را باور دارند. با این حال شما تصمیم گرفتید این حرف­ها را باور کنید حتی قبل از اینکه به واقعیت بپیوندد.

وقتی این باور را پذیرفتید که مغز و بدنتان می­ توانند هرسوختی رابه سلول­های خوشحال و سالم تبدیل کنند به جای اینکه به نظام باورهای ناسالم بچسبید، در اطراف خود به دنبال شواهدی می­ گردید تا باورهای مثبت­تان را تایید کند.

حالا می­ گویید بله، خیلی آدم­ها هستند که هر زمانی چیزهایی را می­ خواهند بدست می­ آورند و به رژیم غذایی اهمیتی نمی­ دهند و هر روز خودشان را وزن نمی­کنند و نه تنها وزن­شان مناسب است بلکه در بدنشان احساس شادی می­ کنند. می­ خواهم برای یک مدت مثل آنها فکر می­ کنم تا ببینم اثر دارد یا نه.

حدس بزنید وقتی این ایده رابه کار می­ گیرید چه اتفاقی می­ افتد. ناخودآگاه در خوردن­تان تغییر ایجاد می­ شود. چرا؟ چون خوردن غذاهای خوب در مقادیر کم احساس خوبی دارد و داشتن حس خوب همان خواسته­ ی پله دهم نردبان شما بود. اما باید با یک فکر که احساس خوبی دارد آغاز شود و آن فکر این است: «هر چه می­ خورم خوب است. به مغز و بدنم دستور می­دهم هرچه می­ خورم رابه سلامتی و تندرستی تبدیل کند.» یک سیکل جدید برای امتحان کردن دارید. و این طرز تفکر درباره خواستن شدید چیزی که هنوز وجود ندارد به سلامتی فیزیکی هم مربوط می­ شود.

ایجاد تغییر در افکار غیر متعادل

پس در مورد نحوه رو فرم بودن و سلامتی فیزیکی داشتن چه باورهایی دارید؟ آیا انسان باید هر روز زجر بکشد و ورزش­های سخت انجام دهد تا سلامتی فیزیکی داشته باشد؟ این­ها باورهای همه گیر است و اگر می­ خواهید تعادل را به زندگی­تان بازگردانید باید این باورها را ازبین ببرید. آروزی­تان این است که بدنی داشته باشید که به شما احساس خوبی دهد، این خواسته­ ی پله دهم شما است. برای رسیدن به این خواسته پذیرای چه نوع افکاری هستید؟ بیشتر اوقات افکارتان حول این موضوعات می­ چرخد: من انسان فعالی نیستم. هر چقدر هم ورزش کنم نمی­توانم وزن کم کنم و بیایم روی فرم. از دویدن و عرق کردن متنفرم. برای ورزشکار شدن ساخته نشدم.

این باورها و باورهای مشابه دیگر شما را در پایین­ ترین پله نردبان قرار می­ دهند. بعلاوه بر بحران چاقی می­ افزاید و بیماری­ هایی که مرتبط با شیوه زندگی مربوط می­ شوند و از این نوع افکار منشاء می­ گیرند افزایش می­ یابند. وقتی افکارت را تغییر دهی و به چیزهایی که امکان دارد برای تو رخ دهد فکر کنی، همه چیز را عوض می­ کنی، حتی فیزیولوژی بدنت را، باید خودت را با ظاهر و احساس عالی تصور کنی و شدیداً باور کنی شخص کاملاً سالمی هستی. هر جا می­ روید این تصور را با خود ببرید و شدیداً آن را باور کنید اینطور می­ توانید نظرتان را کاملاً عوض کنید.

حالا دیالوگ درونی یک چیزی مثل این خواهد بود: به سمت سلامتی کامل در حرکت هستم.

در مورد خودم و رفتارم هیچ گونه احساس گناهی ندارم. اگر انتخاب کنم فرد تنبلی باشم، آدم تنبل زیبا و سالمی خواهم بود. من عاشق بدنم هستم. از آن به خوبی مواظبت خواهم کرد چون خانه­ ی انسان مقدسی چون من است. وقتی این تشریفات جدید را برای تغییر نحوه­ ی نگاه کردن به بدنتان را آغاز کردید، بدنتان تغییر خواهد کرد. در فرهنگی بزرگ شده­ای که تبلیغات تجاری احساسی که باید نسبت به خودتان داشته باشید را ترویج می­ کنند، تجارت­هایی که فقط می­ خواهند از عدم رضایتتان نسبت به خودتان سود کسب کنند. تبلیغات فروش بر این تأکید دارند که اگر شبیه مدل­های تلویزیونی نباشید باید افسرده و غمگین باشید. و این ابتدای مشکلات خوردن، چاقی مفرط و بنیه ضعیف است. وقتی این شستشوی مغزی را باور کنید خودتان را برای عدم تعادل بزرگ بین خواسته­ تان مبنی بر داشتن بدن سالم و رفتارهای روزانه­ ای که برضد شماست و باعث ناسالم و خسته شدن و نا فرم بودن­تان می­ شود، آماده می­ کنید.

یادتان باشد شما همانی می­ شوید که به آن فکر می­ کنید. برای چی باید طوری در مورد خودتان فکر کنید که شما را به کمتر از سلامتی کامل سوق می­ دهد. فایده نگریستن به بدنتان به این صورت افتضاح و صحبت در مورد باورهایی که مطمئناً کارها را خراب­تر می­ کنند چیست؟ یک گزینه اساسی برای شما این است، به چیزی که هنوز وجود ندارد عمیقاً باور داشته باش و سخن کاستنزاکس را به یاد بیاور که گفت «چیزهایی که وجود ندارند همان چیزهایی هستند که هنوز به قدر کافی نخواسته­ ایم.»

می­ توانید نظام باوری را اتخاذ کنید که آنقدر متعادل است که هیچ کس یا هیچ فشار اجتماعی نمی­ تواند آن را زیر بار خم کند و یا میزان عزت نفس و حرمتی را که برای این معبد مقدس که جسم شماست قائلید، خدشه­ دار کند و آن معبد مقدس همان بدنتان است. پس می­ توانید حس کنید که باور چیزی که هنوز وجود ندارد چه احساسی دارد. این نظام باور جدید نقطه­ ی تعادلی خواهد بود که با آن می­ توانید از یک رابطه سالم و دوستانه با بدنتان لذت ببرید و هر گونه رفتار خود-تخریبی را از خودتان دور کنید.

عمل کردن بر اساس باور کاملاً جدید که هنوز وجود ندارند

رفتارتان بر اساس باورهایتان رخ می­ دهند. وقتی توانستید خودتان را یک موجود الهی ببینید که از منبع عشق خالص و عشق بدون شرط تجلی یافته و خالی از هر عذاب وجدان و توبیخ است، بدنتان چاره­ای جز لذت بردن از این گردش ندارد. هر وقت چیزی خواستید بخورید اگر افکارتان این باشد که می­ خواهم این غذا به انرژی­ ای که بدنم را قوی و نیرومند کند تبدیل شود، پس بدنتان مجبور می­ شود همین کار را بکند. وقتی باورهای قدیمی­ای که باعث می­ شدند احساس اضطراب، عذاب وجدان، نگرانی و حتی ترس بکنید را از بین ببرید، مغزتان مواد شیمیایی­ ای تولید می­ کند که شما را به تعادل بر می­ گرداند تا احساس خوب داشته باشید و بدن سالمی بوجود آورید. بله، دارم عرض می­ کنم  با برنامه نویسی مجدد افکارتان برای هماهنگ شدن یا خواسته­ تان مبنی بر سالم بودن و احساس خوب داشتن، شما می­ توانید رفتارهای ناسالم خود که باعث امراض و عدم تعادل شده بود را تغییر دهید، و این کار را حتماً خواهید کرد.

عملکرد قانون همین است. ویلیام جیمز پدر روانشناسی مدرن موضوع را این گونه بیان کرد «در روانشناسی قانونی وجود دارد که اگر چیزی که می­ خواهید باشید را در ذهنتان تصور کنید و آن تصویر رابه اندازه­ ی کافی آنجا نگه دارید، طولی نخواهد کشید که به آن چیزی که فکر می­ کردید تبدیل می­ شوید.» این قدرت شگفت انگیز افکار ماست. اما من دارم درباره چیزی فراتر از این صحبت می­کنم که بدنتان به جایی می­ رسد که خودکار به برنامه نویسی مجدد افکارتان عمل کند. وقتی انتظارات کلیشه­ ای که از بدنتان داشتید و با خواسته­ هایتان مبنی بر سالم بودن و احساس خوب داشتن در هارمونی نبودند را متعادل کردید، متوجه عکس العمل خودکار دیگری خواهید شد. رفتارتان خود به خود تلاش می­ کند با خواسته­ هایتان تعادل پیدا کنند. ممکن است تدریجی اتفاق بیافتد اما نهایتاً بوجود می­ آید. متوجه می­ شوید که دیگر با ترس زندگی نمی­ کنید و به ظاهرتان توجه بیش از حد نمی­ کنید. این آگاهی از خویشتن پذیری با میل شدید برای احترام گذاشتن به بدنتان ترکیب می­ شود. عادت­های غذایی­تان بدون اینکه تصمیم آگاهانه برای تغییر بگیرید عوض می­ شوند. دیگر کالری­ها را حساب نمی­ کنید و از چیزهایی که می­ خورید لذت می­ برید چون به حکمت معنوی ذاتی­ای که در دی ان آ بدنتان نهفته است اعتماد داری. به منبعی که باعث بوجود آمدنت شد ارتباط پیدا می­ کنی. با اعتماد کردن به افکارت در جذب سلامتی مورد نظرت، راه بهتری برای متعادل کردن و لذت بردن از زندگی­ ات پیدا کردی. با وارد شدن خودآگاه روح به انرژی افکارت می­ توانی استراحت کنی و از سفر لذت ببری. با توجه به خواسته­ هایت تعادل رابه خودت باز گردانی. به نفس تو که هویت بدنت را مشخص می­ کند، نقش پایین­تری داده شد. روح، چربی اضافی، رنج گرسنگی یا عادت به پرخوری ندارد و حالا تو انتخاب کردی که مثل اوباشی.

افکاری که با روح­ات هماهنگ هستند را انتخاب می­ کنید و با این کار فرصتی برای ناسالم بودن ندارید. با ایمان به اینکه هر کاری بکنید به عکس­ العمل سالمی تبدیل می­ شود، با افکارت در آرامش بیشتری هستی، عکس­العمل ناخودآگاهت نسبت به ورزش و تندرستی فیزیکی هم به همین شکل است. تعادل ایجاد شده از عملیات تجسم درونی حرف ویلیام جیمز را تأیید می­ کند که:«من انسان خدایی و کاملاً سالم و لایقی هستم.» به این جمله فکر کن! آن را بگو! باورش کن! حتی اگر قبلاً تصویر اضافه وزن و خارج از فرم را داشته­ ای، باز هم بگو! داری فرآیند باور شدید به چیزی که هنوز وجود ندارد را تجربه می­کنی. با تأیید کردن آن و درونی کردنش عکس­العمل خودکار جدیدی را فعال می­کنی که با وضعیت خواسته­ هایت هماهنگ است. ناخودآگاه به پیاده روی می­روی. و احتمالاً بعد کارهایی می­کنی که تا به حال جزء تعادل زندگی­ ات نبوده، شاید آهسته دویدن، کلاس یوگا یا حتی عضویت درباشگاه سلامتی.

بدون اینکه تلاشی بکنید این اتفاق می­ افتد چون باید بر اساس باورهایتان زندگی کنید. عدم تعادل بین میلتان به داشتن بدنی سالم که احساس خوبی به شما می­ دهد و عادت­های ناسالم را نمی­توان فقط با تغییر عادت­ها از بین برد. باید با اراده­ ی زیاد یاد بگیرید چگونه به چیزی که هنوز وجود ندارد شدیداً باور پیدا کنید و اجازه ندهید این خودتان یا کس دیگری این تصویر را خراب کند. به راستی که شما چیزی که می­خورید یا مقداری که ورزش می­کنید، نیستند، بلکه آن چیزی هستید که درفکرتان در مورد خودتان می­ پرورانید. به خودتان یادآوری کنید، چیزی که درموردش فکر می­ کنم را بدست می­ آورم، چه آنرا بخواهم و چه نخواهم.

فصل ششم: شما با بررسی و تجزیه و تحلیل تاریکی نمی­ توانید به روشنایی برسید.

و موضوع این فصل اینکه بین آرمان خود برای رسیدن به نعمت و رفاه با عادت­های فقیرانه خود هماهنگی ایجاد کنید.

در ابتدا دو جمله بیان می­ کنم، یک از ارنست هولمز که می­ گوید:

خداوند اراده کرده است که ما همه چیز داشته باشیم. وقتی زندگی را توصیف می­ کنیم، از قانون خداوند در مورد فراوانی و نعمت پیروی می­ کنیم، اما ما فقط زمانی این کار را می­ کنیم که متوجه شویم نعمت به اندازه کافی برای همه وجود دارد، فقط آنگاه که یقین می­ کنیم تمام نعمت­های خدا مانند هوا نور خورشید به اندازه کافی و به طور رایگان همه جا هست.

و دیگری از آین رند:

«هر انسانی می­تواند تا جایی که می­تواند یا تا جای که مایل است رشد کند، اما فقط میزان فکر اوست که تعیین می­کند تا کجا رشد کند.»

اگر قرار باشد در پی نور باشید، تنها چیزی که یقیناً از آن پرهیز می ­کنید تاریکی خواهد بود. یقیناً می­ دانید که صرف وقت برای تجزیه و تحلیل نقاط تاریک و پرسه زدن با چشم بسته درتاریکی، راه خوبی برای پیدا کردن و درک روشنایی نیست. حال کلمات نور و تاریکی را در این مثال با کلمات فراوانی و کمبود عوض کنید، همان منطق اینجا کاربرد دارد. شما نمی­ توانید با تجزیه و تحلیل و بررسی کمبودها و با پرسه زدن به دنبال آن، فراوانی را پیدا کنید. با این حال، اغلب به همین دلیل است که بین آرزوی خود برای رسیدن به نعمت و فراوانی و فقدان آن در زندگی خود ناهماهنگی می­ بینیم.

نکته­ ای را که ارنست هولمز در عبارت آغازین این فصل اشاره می­ کند را مرور کنید: «وقتی زندگی را توصیف می­ کنیم از قانون خداوند در مورد فراوانی و نعمت پیروی می­ کنیم» به این نکته به عنوان یک مثال معتبر و قانونی ازسوی خداست، و به عنوان یک قانون فکر کنید. حتی پل قدیس معتقد است: «خداوند قادر است تا از هر نعمتی به قدر کافی به شما ارائه کند.» من نتیجه­ گیری می­کنم که نعمت و رفاه همیشه وجود دارد ،زیرا این وصف همان خدایی است که ما از او هستیم و او منشأ ماست. اگر منشأ ما از نعمت­های بی­کران باشد پس باید همان گونه باشیم که منشأ ماست و ما از آنجا پدید آمده ­ایم.

به خاطر محل تولد شما یا وضعیت مالی والدین شما یا شرایط اقتصادی شما نیست که مسئله کمبود به وجود آمده است. مسئله کمبود به دلیل این حقیقت ساده است که باور خود را از اتصال اولیه خود به نعمت­های بی­کران از دست داده­ اید و شروع به زندگی با کمبودها و تحلیل آن کرده­ اید، که با تاریکی در اولین پاراگراف این فصل معادل است. توصیه می­ کنم باور خود را متحول ساخته و به تحلیل واقعیت نعمت­ها پرداخته و این عدم هماهنگی را که بین خواست و آرمان شما و نحوه زندگی شماست، اصلاح کنید.

چگونه از توصیف زندگی اجتناب می­ کنید و نمی ­توانید از قانون الهی نعمت­ها پیروی کنید.

برای اینکه زندگی را توصیف کرده و از نعمت­های خداوند برخوردار باشید، باید بدانید چه زمانی افکار و رفتارهای شما با خواسته­ های شما هماهنگی ندارد. وضعیت مطلوب شما به گونه­ ای است که بارها در این کتاب به آن اشاره کرده­ ام: شما همان چیزی می­ شوید که در تمام روز به آن فکر می­ کنید.

برخی از موارد عدم تعادل یا نامطلوب به این شرح هستند:

به چیزهایی فکر می­ کنید که در زندگی­تان وجود ندارند.

صحبت­های شما بیشتر در مورد آن چیزهایی است که در زندگی ندارید.

برای هر کسی که گوش شنوا داشته باشد از دلایلی می­گوید که مانع شده­ اند شما ثروت یا موقعیت بیشتری داشته باشید.

یک تصویر درونی از خود ساخته­ اید که گویی کاملاً بدبخت هستید.

با این نوع تفکر و داشتن این نوع انرژی دقیقاً آنچه را که در زندگی خود فعال می­ کنید، جذب می­ نمایید. اگر به فقر فکر کنید، فقر به وجود خواهید آورد. اگر با دیگران درمورد کمبودهای خود صحبت کنید، کمبود بیشتری خواهید کرد. اگر نواقص خود را تجزیه و تحلیل کنید، نواقص بیشتری به وجود خواهد آمد.

من متوجه هستم که ممکن است این امر ساده لوحانه به نظر برسد، یعنی اگر افکار خود را تغییر دهید، ثروت از پنجره به داخل خانه شما پرواز می­کند! اما قبل از اینکه این مطلب را رد کنید، دقت کنید که زندگی نامطلوب از شما می­ خواهد ببیند در دنیایی که خداوند حاضر است تا انواع نعمت­ها را به سوی شما روانه کند، چه مقاومت و موانعی ایجاد کرده­ اند.

مقاومت نکنید

تمایل شما برای جذب نعمت­ها حاکی از یک خواست فوق­ العاده معنوی است. این امر با قانون فراوانی نعمت که شما از آنجا خلق شده­ اید، کاملاً هماهنگی دارد. موارد نامطلوب ناشی از انرژی­هایی هستند که به شکل افکار مختلف وجود دارند و شما اشتباهاً تصور می­ کنید رفاه و نعمت مورد نظر شما را فراهم می­ کنند.

در ادامه، به هفت نمونه از افکار بسیار متداولی می­ پردازیم که عملاً ظهور نعمت­ها را در زندگی غیرممکن می­ سازد. من به این افکار هفت باور ضعیف می­ گویم، زیرا هرکدام تضمین می­ کنند که شما را به نحوی در فقر نگه دارد. میزان فکر شما عامل تعیین کننده درخلق یک زندگی توأم با رفاه و نعمت است.

بنابراین به هفت نظام فکری که مانع رسیدن شما به زندگی مطلوب است، می­ پردازیم:

۱٫ خدا نخواسته است

با مقصر دانستن خداوند به خاطر نداشتن چیزهایی که نیاز دارید، یک عذر یا بهانه ذاتی برای پذیرفتن شرایط موجود زندگی خود به وجود می­ آورید. در واقع، آن طور که پل قدیس یادآوری می­ کند، خداوند کاملاً مشتاق است تا انواع نعمت­ها را ارائه کند. در حقیقت، خداوند نعمت مطلق است، اما شما هستید که در ترازوی نعمت­ها از نقطه مطلوب و تعادل خارج هستید. با قرار دادن مسئولیت کمبودها بر اراده­ی الهی، مقاومت زیادی را ایجاد می­ کنید. در واقع، از کائنات می­ خواهید از آنچه که باور شماست، مقدار بیشتری نصیب شما کند.

راه حل برطرف کردن این مانع که به تمام این هفت انرژی مقاومتی مربوط می­ شود، این است که باور را تغییر دهید. کارلوس کاستاندا درکتاب سفر به ایکستلان می­ گوید: «اگر واقعاً احساس کنم شخصیت من دچار مشکل شده است، به راحتی آن را اصلاح خواهم کرد، آن را سالم و درست خواهم کرد، زیرا درتمام زندگی ما هیچ کار دیگری ارزشمندتر و مهم­تر از آن نیست.»

شما چگونه آن را اصلاح، سالم و درست خواهید کرد؟ زمانی که به چیزهای نامطلوب فکر می ­کنید، جلوی خود را بگیرید و به جای آن فکر از یک چنین فکری استفاده کنید: من مخلوق خداوند هستم. خداوند نعمت بیکران است. من باید همان چیزی باشم که از آن خلق شده­ ام. اینکه شبیه آن چیزی باشم که از آن خلق شده­ ام، به این معناست که خداوند از من می­ خواهد تا از کمال نعمت برخوردار باشم. از این پس زندگی را این گونه توصیف خواهم کرد. در صورت لزوم، این نکات تأکیدی را بنویسید و آن قدر تکرار کنید تا آنها را کاملاً به یاد داشته باشید. کمبودهای شما تقصیر خدا نیست. شما صاحب اختیار هستید، پس به جای اینکه در شرایط نامطلوب باقی بمانید و فکر کنید که این نقشه خدا برای شما بوده است، انتخاب کنید که دوباره به منشأ نعمت­ها وصل شوید.

۲٫ منابع و امکانات محدود هستند

این فکر مقاوت زیادی درسر راه برگرداندن تعادل به ترازوی نعمت و فقر ایجاد می­ کند. افکاری به شرح زیر، شبیه همان افکار مربوط به محدودیت نعمت­ها و ثروت­ها هستند و نمی­ توانند به یک زندگی پر از نعمت و رفاه منجر شوند: فقط به اندازه گذران زندگی درآمد است، و یا همه نمی­ توانند ثروتمند باشند؛ مردم فقیر باید وجود داشته باشند تا تعادل در جهان حفظ شود، بنابراین حدس می­زنم که من یکی از آن مردم فقیر هستم. در حقیقت، این افکار رسیدن به آن هدف را کاملاً غیرممکن می­ سازند.

باز هم، راه حل برای برداشتن این نوع مقاومت این است که آن را اصلاح کنید و به جای آن افکار، انرژی­ های جدیدی جایگزین کنید که با واقعیت دنیایی که در آن زندگی می­ کنید هماهنگی بیشتری داشته باشد. سعی کنید ثروت را مانند اقیانوس بدانید. وسعت آن بیکران است، خیلی بیشتر از نیازها شماست. میزان ثروتی که در این جهان وجود دارد آن قدر زیاد است که هر چقدر برای خود بردارید، از آن کم نمی­ شود. چرا؟ زیرا ثروت همانند اقیانوس در نهایت باید به منشأ خود برگردد و فقط مانند انرژی در گردش است. اگر از اقیانوس یک میلیون بشکه آب بردارید، باز هم همان است.

نحوه کار این گونه است، نعمت از نعمت برداشته می­ شود، وباز نعمت به جای خود باقی است. دوباره می­ گویم، از نعمت برداشته می­ شود، و باز نعمت به جای خود باقی است. می­ توانید فکر کمبود را از ذهن خود کاملاً خارج نمایید و سعی کنید ثروت را یک انرژی بی­ پایان بدانید. ثروت برای زندگی شما لازم است، دقیقاً مانند هوا، آب، نیتروژن و کربن.

۳٫ من استحقاق آن را ندارم

یک قاعده ­ی کاملاً عملی و در عین حال ساده وجود دارد: وقتی باور شما این باشد که استحقاق ندارید تا نعمت­ها در زندگی شما وارد شوند، در این صورت دقیقاً همان چیزی را جذب می­ کنید که باور دارید، که البته همان فقر و کمبود است. اگر باور شما این باشد که جذب ثروت درزندگی شما به نحوی با معنویت ناسازگار است، در این صورت موانعی بوجود آورده­ اید که از این جریان ثروت جلوگیری کرده­ اید.

اگر مایل هستید که از یک زندگی پر از نعمت و رفاه برخودار باشید اما خلاف آن را جذب می­ کنید، بدیهی است واقعاً خارج از تعادل هستید. خواسته شما کاملاً معنوی است، اما آنچه که به این خواسته خود عرضه می­ کنید احساس عدم شایستگی و نداشتن قابلیت لازم است. و خلقت این گونه است که دقیقاً همان چیزی را به شما بر می­ گرداند که باور شما در مورد عدم شایستگی است. برای تغییر این باور و برای اینکه خود را در این سنجش به تعادل برسانید، باید خواست خود را با انرژی افکار خود هماهنگ کنید.

باید مرتب به خودتان یادآوری کنید که ذره­ ای از روح الهی را در درون خود دارید. اینکه احساس کنید شایسته و لایق نعمت الهی نیستید، دقیقاً مانند این است که هویت الهی خود را انکار و به خالق خود نیز اهانت کرده باشید. یادتان باشد که شما به این دنیا آمده­ اید تا دقیقاً مانند خدای خود باشید اما وقتی بیشتر از اینکه به وحدت خودتان به منبع خلقت فکر کنید به جدایی خود از او فکر می­ کنید، این نکته را از یاد می­ برید.

کم کم تلاش کنید تا این طرز تفکر ناموزون و نامطلوب را عوض کنید. برای این کار، باید با خود نکاتی را تکرار کنید که بخشی از هویت شما را بسازد. مثلاً با خود چنین چیزی را تکرار کنید: من ذره­ای از خدا و تجلی خاص و آسمانی خداوند هستم. من شایسته و سزاوار هر آن چیزی هستم که در زندگی من پدیدار شود و سزاوار خدایی شدن هستم. نعمت­هایی که آرزوی آن را دارم در راه هستند، و هر کاری که بتوانم انجام خواهم داد تا مانع این جریان معنوی الهام بخش نشوم.

۴٫ استعدادها و قابلیت­های من محدود است

اگر این باور درذهن شماست که قابلیت یا استعداد جذب نعمت­ها را ندارید، در این صورت تعادل را به نفع فقر و کمبود ابدی بر هم زده­ اید. این امر علامت مهم مقاومت است که نشان می­ دهد چرا در ترازوی نعمت با کسری روبرو شده­ اید. نکته­ ای را که آین رند گفته است، دوباره بخوانید. او نمی­ گوید: «میزان استعداد است که تعیین می­ کند انسان تا کجا رشد کند.» بلکه با تأکید می­ گوید:«میزان فکر آدم است که عامل تعیین کننده است.» این بینش شماست که در هر لحظه بر استعداد ذاتی و فطری شما غلبه می­ کند. در واقع، اگر اطمینان دارید که استعدادها و قابلیت­های مورد نیاز خود را هم اکنون دارید، در این صورت بدیهی است که تصویری درونی از خود خلق می­ کنید که هم اکنون زندگی شما پر از نعمت است، اگر چه هنوز این زندگی تحقق نیافته است. این نکته یعنی خواسته خود را تحقق یافته و تمام شده دانستن. این نوع تفکر شما را ملزم می­ کند کاری را شروع کنید که با تصویر درونی­تان هماهنگی دارد.

اکنون، و این بخش بسیار مهم است، یعنی شما باید نعمتی شوید که می­خواهید. بله، درست است. شما باید نعمت بشوید، نه اینکه در بیرون از وجود خود در جستجوی آن باشید. سه مرحله که در ادامه به آن اشاره می­ شود، به شما کمک می­ کند این باور را رها کنید که وضعیت شما به خاطر نداشتن استعداد است: ۱- بهانه نداشتن استعداد را رها کنید، ۲- تصویری درونی خلق کنید که درحال جذب نعمت­ها هستید و ۳- طوری عمل کنید که گویی شما همان چیزی هستید که می­ خواهید. طوری عمل کنید که گویی شما همان چیزی هستید که می­ خواهید. شما همان اندازه با استعداد هستید که تاکنون تصمیم گرفته­ اید باشید. اگر تصویر را تغییر دهید. معجزه بزرگی اتفاق می­ افتد، یعنی استعدادهای شما نیز تغییر می­ کنند.

وقتی بچه بودم، حتی وقتی دانشجوی دانشگاه بودم، بارها شنیده بودم که به من می­ گفتند تو استعداد لازم را نداری تا نویسنده و سخنران شوی. استعدادهای من خود را نشان ندادند تا اینکه تصمیم گرفتم تصاویر درونی خود را دنبال کنم. چرا؟ زیرا هر چه بیشتر زندگی خود را از نقطه­ ای پی گرفتم که احساس می­ کردم برایم مناسب است، مهارت بیشتری کسب کردم، و بیشتر با کائنات هماهنگ شدم. در این هماهنگی، تمام فرصت­ها و رهنمودهایی را که برایم وجود داشت، تشخیص دادم و جذب نمودم. اگر گوش به سخنان کسانی داده بودم که ادعا می­ کردند استعدادهای مرا بهتر می­ شناسند، دقیقاً همان چیزی را جذب می­ کردم که به آن باور داشتم؛ نداشتن قابلیت و توانایی.

۵٫ من هرگز خوشبخت نبوده­ ام

جهانی که در آن «زندگی می­ کنید، و عالم درون شما، فقط بر اساس انرژی عمل می­ کند.» به قول آلبرت اینشتین: «هیچ اتفاقی نمی­ افتد، مگر اینکه چیزی حرکت کند.» همه­ ی پدیده­ ها در حال حرکت و جنبش هستند، حتی آن چیزهایی که ساکن به نظر می­ رسند. جهان خلقت بر اساس قانون جاذبه عمل می­ کند، به این معنا که انرژی، انرژی مشابه خود را جذب می­ کند. افکار شما دارای بار انرژی هستند. افکار ضعیف یا سطح پایین آن افکاری که با انرژی خالق هستی هماهنگ نیستند، انرژی سطح پایین را که واکنش کائنات هستند، جذب می­ کنند. انرژی­های سطح بالا که معنوی هستند، انرژی مشابه خود را تولید می­ کنند و آن چیزی را برای شما به ارمغان می­ آورند که خواست شما و در هماهنگی با خالق هستی است.

بنابراین می ­توان گفت جایی برای شانس یا بخت و اقبال وجود ندارد.

اگر با سانحه­ ای روبرو شدید و یا تصادف کردید، بدبخت نیستید و مقصر هم نیستید. فقط با آن چیزی که برخورد کرده­ اید، از نظر انرژی هماهنگی داشته­ اید. وقتی جهان را این گونه ببینید، برای آنچه که با آن هماهنگ هستید حق انتخاب بیشتری دارید. با تغییر افکار خود که دارای انرژی پایینی هستند به افکاری که انرژی بالاتری دارند، به انرژی­ ای می­ رسید که با خواسته­ های متعالی شما هماهنگ هستند. حتی اگر این امر برای ذهن شما که تابع منیت است نامفهوم به نظر می­ رسد، توصیه می­ کنم کم کم به جای اینکه نگاه خوشبخت و بدبخت به پدیده­ ها داشته باشید، آنها را دارای انرژی بدانید.

یعنی توصیه می­ کنم این نظام باور را انتخاب کنید: شما دقیقاً همان چیزی را در زندگی خود جذب کرده­ اید که خواسته­ اید با آن هماهنگ باشید. اگر ظاهراً بخت شما بد است، انتظارات خود را تغییر دهید. هر کاری می­ توانید انجام دهید تا با آنچه خواست شماست هماهنگی داشته باشد، نه با آنچه در حال جذب آن هستید. در این صورت، دیگر بخت عامل تعیین کننده نخواهدبود.

۶٫ همیشه همین طور بوده است

وقتی از سابقه شخصی خود طوری استفاده می­ کنید این نکته را توجیه کنید که چرا در حال حاضر در نقطه مطلوبی از نظر نعمت­ها قرار ندارید، در واقع می­ گویید: مدت­های مدید فقر و کمبود را در زندگی خود جذب کرده­ ام، و قصد دارم دقیقاً همین کار را ادامه دهم. اینکه گذشته را مسئول ادامه عدم کفایت خود بدانید، دلیل مهم مقاومت است. احتمالاً به شما آموخته­ اند که اگر به اشتباهات گذشته توجهی نداشته باشید، ناچاراً آنها تکرار خواهند شد.

در این رابطه، توصیه من این است: اگر افکار خود را متوجه اشتباهات گذشته کنید، تضمین کرده­ اید که همچنان اشتباهات را در زمان حال تکرار کنید.

فکر می­ کنم بهتر است هرگونه کمبود و همچنین گذشته خود را فراموش کنید. به این فکر نکنید که چه کاری را نتوانسته­ اید انجام دهید، در غیر این صورت همان تکرار خواهد شد. از گفت­ وگو درباره گذشته ی ناامید کننده خود خودداری کنید. خود را مانند کسی ندانید که دوران کودکی یا نوجوانی با کمبود و فقر طی کرده است. به جای این کار، تمام گذشته خود را مراحلی بدانید که نهایتاً باید طی می­ کردید تا به این درک فعلی از توان بی­ پایان خود برای جذب نعمت­ها می­ رسیدید.

سپاسگزار همه­ ی آن چیزهایی باشید که ظاهر نشدند یا به وقوع نپیوستند. سپس هر مانعی را از مسیر تحقق خواسته­ های خود کنار بزنید و افکار خود را به نحوی بازسازی کنید که با آن خواسته هماهنگ شوند. تأکید کنید: اراده کرده­ ام افکاری داشته باشم که کاملاً با خواست من مبنی بر وجود نعمت در تمام عرصه­ های زندگی­ ام هماهنگ باشند. من متوجه هستم که افکار من بر چه چیزی تمرکز می­ کند و بر چه چیزی متمرکز است و بر چه چیزی متمرکز نیست. این راه ایجاد تعادل و رسیدن به زندگی مطلوب است.

۷٫ من نمی­ دانم چگونه نعمت­ها را از آن خود بدانم

اگر باور شما این باشد که فکر کردن به خوشبختی کار غیر عادی است، باز هم به جای پذیرش و تسلیم، مقاومت را انتخاب کرده­ اید. ممکن است باور شما این باشد که توانایی آن را ندارید تا آن گونه که من در این فصل شرح داده­ ام فکر کنید، اما به شما اطمینان می­ دهم که شما این توانایی را دارید، مطمئن باشید! شما مانند همه­ ی انسان­های موفق همگی از یک روح الهی که نعمت بی­کران است سرچشمه گرفته­ اید. آن روح الهی شما هستید، و شما نیز همان هستید. این باور شما که نمی­ توانید این گونه فکر کنید، به این دلیل است که به خود اجازه داده­ اید خود را از خالقتان جدا بدانید شما می­ توانید نعمت­ها را از آن خود بدانید، حتی اگر در تمام عمر خود هیچ­گاه به آن فکر نکرده­ اید. هم اکنون و در همین لحظه می­توانید شروع به تغییر کنید و اجازه دهید فقط فکر نعمت و خوشبختی در ضمیر شما جاری شود. به جای اینکه با خود بگویید: نمی­دانم چگونه اینطور فکر کنم، بگویید: من غنی هستم، من نعمت­ها را جذب می­ کنم، من با این خواسته­ ی خود هماهنگ هستم و به هیچ وجه طور دیگری فکر نخواهم کرد. این گونه است که عادت­های جدید خلق می ­شود. این را به واقعیت تبدیل کنید. هر لحظه یک فکر.

برای توضیح گفته ارنست هولمز، باید گفت که تمام این مطالب برای آن است که قانون خداوند درمورد نعمت­ها را در زندگی خود تحقق ببخشید. وجود شما هدیه­ای است از سوی خالقی که سراسر خیر و برکت است. داشتن در زندگی یعنی اینکه شما با اشاعه­ ی این آگاهی توسط افکار خود زندگی می­ کنید. در نتیجه، انتظارات شما یک زندگی کاملاً متعادل را به تصویر می­ کشد.

این پیام از یکی از بزرگان شاعران صوفی به نام رومی است که شما را ترغیب می­ کند هر روزتان را طوری بگذرانید انگار که آمادگی لازم را برای شنیدن پیغام الهی دارید. (نسیم صبحگاهی رازهایی برای شما می­ گوید، به خواب نروید.) این سخن از رومی است. هر روز صبح که از خواب بر می­ خیزم (که عملاً برای اکثر مردم نیمه­ی شب است) این نکته را به خاطر می­آورم و نسیم صبح، اسراری را در طلوع آن روز برایم آشکار می­ کند. شما لایق تمام نعمتهای خدا هستید. رسیدن به تعادل یکی از اسرار است. امتحان کنید و هر کاری که می­ کنید مراقب باشید که دوباره به خواب نروید!

فصل هفتم: مبارزه با هر وضع نامطلوبی فقط قدرت آن را علیه شما بیشتر می­ کند.

وقتی اخبار مربوط به زشتی­ها دائم شما را بمباران می ­کنند، آرمان خود را برای زندگی در دنیایی پر از صلح و آرامش متعادل کنید.

دو نقل قول یکی از کمفسیوس که می­ گوید:

توجه و گوش دادن به پلیدی، دقیقاً آغاز پلیدی و رذالت است.

و از قرآن که می­ گوید: هر خوبی­ ای که دارید، همگی از سوی خداست، و هر زشتی و بدی­ ای که دارید، همگی از خودتان است.

هر روز از منابع مختلف می­ شنویم که شرایط دنیا آشفته شده، زشتی همه جا را فرا گرفته و تروریسم به نوعی راه و رسم زندگی شده است. به نظر می­ رسد مردم تصمیم گرفته­ اند به شیوه­ های مختلف یکدیگر را بکشند، همچنین بچه­ های کوچک را استخدام می­ کنند تا به نام خدا بمب­ گذاری انتحاری کنند. رادیو، تلویزیون وشبکه­ های خبری بدون وقفه از رفتار غیرانسانی انسانها به یکدیگر، خشونت اعضای خانواده نسبت به یکدیگر، طغیان خطرناک نوجوانان در مدارس و گروه­های ترور گزارش می­ دهند که هر نقطه­ ای از کره زمین از ایستگاه­های قطار گرفته تا عبادتگاه­ها و پرستشگاه­ها را به لرزه در آورده­ اند.

می­ توانم همچنان به شیوه­ های مختلفی بپردازم که رسانه­ های جمعی ما را بمباران خبری می­ کنند، اما در همین جا از این امر صرفنظر می­ کنم، زیرا نمی­ خواهم از موضوع اصلی این فصل منحرف شوم. نکته­ای که در اینجا می­ خواهم به آن اشاره کنم این است که به نظر می­ رسد ما در دنیایی زندگی می­ کنیم که به هیچ وجه مطلوب نیست، در حالی که آروزی ما برای رسیدن به آرامش با انرژی­های مختلف خشن و تندی که قابل توجه رسانه­ های خبری هستند مورد چالش قرار گرفته­ اند. اما درهمین رابطه نیز انتخاب با ماست و می­ توانیم بدون توجه به اینکه در اطراف ما چه می­ گذرد، و علی رغم انرژی ناآرام و تن و خشنی که غالباً با آن روبرو می­ شویم انرژی خود را با خواست و آرزوی خود برای زندگی آرام در این جهان هماهنگ کنیم.

برای شروع کار می­ توانیم تصمیم بگیریم آرامش درون خود را حفظ کنیم، حتی وقتی دیگران در نقاط مختلف جهان نگرانی، عصبانیت و نفرت را گسترش می­ دهند. و از همه مهم­تر اینکه صاحبان قدرت در طول تاریخ بشر تلاش گسترده و وسیعی داشته­ اند تا به انسان­ها بیاموزند که کی نگران باشند، و حتی بدتر از آن، از چه کسی نفرت داشته باشند. اگر در دهه ۱۷۵۰ در آمریکا زندگی می­ کردیم، به ما می­گفتند که وظیفه وطن پرستی ما حکم می­ کند تا از فرانسوی­ها و نیز از سرخپوستان آمریکا نفرت داشته باشیم. بیست و پنج سال بعد، به ما گفته می­ شد که نفرت از فرانسوی­ها را متوقف کنیم، اما می ­بایستی از انگلیسی­ها نفرت داشته باشیم.

سپس در دهه ۱۸۳۷، اگر در ایالات جنوبی زندگی می­ کردیم، به ما می­ گفتند از شمالی­ها نفرت داشته باشیم، وبه همین ترتیب به شمالی­ ها می­ گفتند که از جنوبی­ ها نفرت داشته باشند، حتی اگر با یکدیگر خویشاوند بودند. این را هم می­ گویم که دیگر ضرورتی برای نفرت از انگلیسی­ها وجود نداشت.

حال اگر ۳۴ سال جلوتر برویم، ضرورتی برای نفرت از اسپانیایی­ ها وجود نداشت، ضمن اینکه بار دیگر قابل قبول و پذیرفتنی است تا افرادی را که در ایالات مختلف کشور ما زندگی می­ کنند، دوست بداریم. بیست سال بعد، دوست داشتن اسپانیایی­ ها خیلی خوب بود، اما باید از آلمانی­ها نفرت می­ داشتیم، و در عرض چند دهه، ژاپنی­ها به فهرست کسانی که باید از آنها نفرت می­ داشتیم اضافه شدند. سپس دورانی رسید که باید نفرت از آلمانی­ ها و ژاپنی­ ها را رها می­ کردیم، اما چندین سال باید از کمونیست­ها نفرت می­ داشتیم، چه در کره شمالی ساکن بودند، چه در ویتنام جنوبی.

به عبارت دیگر، همیشه عده­ ای بودند که به فهرست نفرت اضافه و یا از آن حذف می ­شدند. مدت­های مدید باید از روس­ها و سپس ایرانی­ها نفرت می­ داشتیم؛ می­ توانستیم عراقی­ها را دوست داشته باشیم، اما فقط برای مدتی کوتاه. سپس فهرست نفرت برعکس شد: ما باید از عراقی­ هایی که قبلاً دوست می­ داشتیم، نفرت داشته باشیم، و ایرانی­هایی را که ده سال قبل به ما می­ گفتند از آنها نفرت داشته باشیم، دوست بداریم. سپس گروه طالبان از راه رسیدند، و حتی گروه­های شورشی، هر کسی که هستند، باید از آنها نفرت می­ داشتیم.

این امر و نهی برای داشتن نفرت همچنان ادامه دارد! ظاهر امر تغییر می­ کند، اما پیام ثابت است: به ما می­ گویند که از چه کسی یا چه کسانی نفرت داشته باشیم، هرگز حتی یک لحظه توجه نمی­ کنیم دشمنی که باید از آن نفرت داشته باشیم یک ملت یا یک قوم نیست، بلکه دشمن خود نفرت است!

هرگونه فهرست نفرت را کنار بگذارید

آرتور ایجندورف در کتاب رهایی از جنگ در رابطه با تلاش ما برای آنکه زندگی خود را متعادل ساخته و با آرامش زندگی کنیم، این گونه توصیه می­ کند:

ما وقتی در کنار یکدیگر باشیم و دست در دست یکدیگر بگذاریم، می­ توانیم فرهنگی بسازیم که جایگزین چرخه­ های جنگ و گریز شود، نه از طریق ترس یا نفرت از جنگ، بلکه با یاد گرفتن شیوه­ ی بهتر زندگی.

بذر این فرهنگ تصمیم و اراده درون افراد، و سپس گروه­های کوچک و جوامع است تا زندگی خود را صرف بزرگترین رؤیای بشر در همه­ ی دوران­ها بکنیم: در انتظار ننشینیم تا روزی یک ناجی بیاید و قوانین واقعاً عادلانه تصویب کند؛ منتظر نباشیم تا انقلابی به وقوع بپیوندند بدی­ها و زشتی­ها که دور از دسترس ما قرار دارد غلبه کنیم. هر یک از ما از همین لحظه، به تنهایی و در کنار دیگران، مسئول ایجاد شادی و نشاط در مسیر زندگی خود هستیم. اگر این هدف و مقصد اولویت زندگی ما باشد، می­ توانیم تلاش بی­ پایانی را برای فراهم آوردن خوشبختی برای دیگران، عدالت و صداقت برای حکومت خود، و برنامه­ های سازنده و بنیادی را برای تحول جامعه خود و جوامع دیگر آغاز کنیم. اگر این گونه برانگیخته شویم، دیگر منتظر نتیجه نهایی حرکت خود نخواهیم شد. راه بهتری برای زیستن یا مردن وجود ندارد.

کلماتی که در این عبارت حکیمانه بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، عبارت اند از: «هر یک ازما از همین لحظه، به تنهایی و در کنار دیگران، مسئول زندگی خود هستیم.» نظر من این است که مهم­ترین کاری که می­ توانید به تنهایی انجام دهید تا شادی و نشاط را در زندگی خود خلق کنید این است که نفرت را در درون خود از بین ببرید. ممکن است این نکته برایتان عجیب باشد، اما سعی کنید این عبارت را هضم کنید. کسانی که از جنگ نفرت دارند، دقیقاً به اندازه همان کسانی مسئول بوجود آمدن جنگ هستند که از دشمن­شان نفرت و لذا می­ جنگند تا آنها را بکشند. کسانی که از جرم و جنایت نفرت دارند، بخشی از مسئله جرم و جنایت هستند. کسانی که از سرطان نفرت دارند، از سرطان یک دشمن می­ سازند و بخشی از مسئله سرطان را تشکیل می­ دهند.

مانند هر چیز دیگری در این مقاله، رمز متعادل کردن زندگی الزاماًً تغییر رفتار شما نیست، بلکه باید خود را هماهنگ کنید و فرهنگی خلق کنید که چرخه­ های جنگ و نزاع را کنار بگذارد. هر وقت برای حل منازعات خود از خشونت استفاده می­ کنیم، بلافاصله با واکنش مشابه روبرو می­ شویم. علت مهمی که باعث می­ شود این چرخه جنگ و نزاع هرگز پایان نیابد همین است. خشونت، واکنش مشابه به همراه دارد و خشونت بیشتر و جنگ و نزاع نسل­ها ادامه می­یابد. این امر در درون شما نیز اتفاق می­ افتد: فکر نفرت، فکر انتقام را به وجود می­ آورد و سپس واکنش آن، نفرت بیشتر خواهد بود. مسئله واقعی این است که این افکار نفرت و انتقام هویت شما را تشکیل می­ دهد. این افکار کانون و مرکز جذب شما خواهند شد.

در دنیایی که اخبار رسانه­ ها از آشوب در جهان گزارش می­ دهند، اگر هدف اصلی شما داشتن زندگی آرام است، هدف مطلوب و معنوی دارید. برای آنکه خواسته­ ی شما تحقق یابد، باید افکاری را گسترش دهید که با انرژی آن خواسته هماهنگ باشد. افکار تؤام با نفرت منجر به آرامش مورد نظر شما نخواهد شد، علت این امر بارها در این نوار تکرار شده است: شما همان چیزی را دائما جذب می­ کنید که می­ خواهید ریشه کن کنید.

چرخه غلط را بشکنید

علی رغم اخباری که با اندیشه منفعت طلبی از رسانه­ ها هدایت می­ شوند، شما می­ توانید خود را از افکار نفرت انگیز رها کنید. هر چه بیشتر خریدار نفرت باشید، کسانی که عرضه کننده پیام­ها هستند سود می­ برند. اما می­ توانید تصمیم بگیرید تا وسیله شادمانی باشید. بنابراین وسیله شادمانی در مقابل صدای گوش­خراشی که اخبار پخش می­ کند، چگونه واکنش نشان می­ دهد؟ اگر تعادل و آرامش داشته باشید، به احتمال زیاد می­ توانید به منبع عشق و آرامشی که خودتان هستید دسترسی داشته باشید. رسالت خود را به خاطر می­ آورید، و می­ خواهید که در حالت تعادل و آرامش باقی بمانید تأکید می­ کنید که اگر چه میلیون­ها نفر دیگر تصمیم گرفته­ اند پر از نفرت باشند، ولی رسالت شما چیزی غیر از این است. من پدیده­ ای الهی هستم؛ تصمیم من این است که با تمام افکار و اعمالم به خدای خود متصل باشم.

بدین ترتیب، وقتی می­ شنوید که عده­ ای توسط تروریست­ها کشته شده­ اند، یا هر اقدام دیگری که با صلح و آشتی همراه نیست اتفاق افتاده است، چه کار می­ کنید؟ من با خودم این گونه فکر می­ کنم: من می­ خواهم شاد و خوشبخت باشم. من افکار تؤام با جنگ و درگیری را تأیید نمی­ کنم. من عامل صلح و آرامش هستم و برای آن عده از مردم جهان و آن نقاطی از جهان که به نظر می­ رسد مشتاق افکار صلح­ آمیز و محبت­ آمیز هستند، چنین افکاری را ارسال می­ کنم. من نمی­ خواهم با انرژی تؤام با نفرت درهر جایی و در هر زمانی همکاری کنم. راه دیگر این نوع افکار صلح­ آمیز عصبانیت، نفرت و نگرانی است که کاملاً با انرژی­ای که ناپسند و نفرت­انگیز است هماهنگ است و واکنش فوری شا مقابله به مثل با آن است. واکنش مشابه اتفاق می­ افتد و شما با همان انرژی نفرت هماهنگ می­ شوید که باعث شد احساس آرامش شما کم­تر شود.

چه می­ شد اگر در واکنش به کسانی که بمب­گذاری­ های انتحاری انجام می ­دهند، ما از مجروحان مراقبت می­ کردیم و به خاطر کشته شدگان اندوهگین می­ شدیم، اما با گزارشات خبری، حوادث تلخ را به اطلاع عموم نمی­ رساندیم؟ چه می­ شد اگر کسی نتایج این نوع خشونت­ها را گزارش نمی­ کرد؟ نه گزارش خبری، و نه فیلم. چه می­ شد اگر تصمیم می­ گرفتیم به رنج منسوبین و بازماندگان احترام می­ گذاشتیم، بدون اینکه به تصاویر غم و رنج آنها جنبه تجاری بدهیم؟ چه می­ شد اگر هنگامی که این اعمال با نفرت اتفاق می­ افتاد، این نوع تفکر شکل می­ گرفت؟

کسانی که این حوادث را مرتکب می­ شوند، رفتارشان حاصل افکار تؤام با نفرت خود آنهاست، با این امید که دیگران هم همین عکس­ العمل را داشته باشند و نفرت بدون اینکه کاهش پیدا کند ادامه می­ یابد. اما اگر اخباری وجود نداشت، اگر کسی به آنها اهمیت نمی­ داد، رفتار آنها حتماً متوقف می­ شد. خود شما می­ توانید یکی از آن کسانی باشید که قاطعانه از افزودن افکاری که انرژی پایین دارند به نفرتی که مشاهده می­ کنید، خودداری کنید. با این کار، می­ توانید به کاهش نفرت کمک کنید. شما می­ توانید به تنهایی قاطعانه از هر گونه افکار نفرت­انگیز خودداری کنید و بدین ترتیب شادی و نشاط بیشتری خلق نمایید. شما می­توانید چرخه نفرت در جهان را بشکنید، اما نه با تنفر از خشونت، بلکه بدین وسیله که خودتان ابزار صلح و آرامش باشید.

احساس آرامش با تمرکز بر هدف خود

پیام قرآن مجید در آغاز این فصل می­گوید: هر خوبی­ای که دارید، همگی از سوی خداست، و هر زشتی و بدی­ ای که دارید، همگی از خودتان است. اگر به انرژی بالاتر دسترسی پیدا کرده باشید، می­ توانید حوادث نامطلوبی را که انسان­ها به وجود می­ آورند، با یک نگاه خداشناسانه تعبیر کنید. خداوند فاقد نفرت است، او عشق مطلق است. شما می­ توانید با اندیشه الهی علی­رغم تمام حوادثی که در اطرافتان به وجود می­ آید، احساس آرامش کنید. هیچ چیز شما را وادار نمی­ کند تا نسبت به رفتارهای شیطانی واکنش غیراخلاقی و غیر معنوی نشان دهید. شما می­ توانید تصمیم بگیرید انرژی ذهنی خود را بر اساس خواست و آرمان خود قرار دهید و بدین ترتیب دنیای جدیدی خلق کنید.

اجازه دهید به شما بگویم من چگونه نسبت به بمباران پیام­هایی که تمرکز آنها بر خطاها و اشتباهات موجود در جهان است واکنش نشان می­ دهم. ابتدا به خودم یادآوری می­ کنم که به ازای هر عمل بد و زشت، یک میلیون عمل خوب وجود دارد. باور من این است که مردم ذاتاً خوب هستند و با این نظام باور، کاری می­ کنم تا افکار بیشتری از این نوع بوجود آید. وقتی عده زیادی از ما این آرمان مقدس را باور داشته باشیم که هر خوبی­ای که داریم همگی از خداست، یاد می­ گیریم که همگی با این آگاهی آرامش بخش زندگی کنیم.

ثانیاً، من یقین دارم که هر چقدر نفرت در قلب من وجود داشته باشد، هرگز صلح و آرامش به وجود نخواهد آورد. نفرت فقط منجر به وجود بیشتر انرژی­های مخربی می­ شود که ساخته­ ی دست انسان است. لذا سعی می­ کنم بر هدف خودم تمرکز کنم و احساس آرامش و نشاط، یا احساس الهی داشته باشم. من از صلح و آرامش دفاع می­ کنم، نه از جنگ و نزاع. به قول البرت اینشتین که می­گوید: (من نه تنها صلح طلب هستم بلکه برای صلح طلبی می­ جنگم. هیچ کاری به جنگ نمی­ انجامد مگر اینکه خود مردم تصمیم بگیرند به جنگ بروند.) من به عنوان فردی که از دانشکده پزشکی یشیوا دانشگاه آلبرت اینشتین جایزه اینشتین را گرفته است متواضعانه اضافه کنم: «… و از پذیرفتن افکار جنگ طلبانه خودداری کنند.»

نلسون ماندلا درکتاب راه طولانی آزادی می­ نویسد: «برای رسیدن به صلح با دشمن، انسان باید با آن دشمن کار کند تا آن دشمن همکار انسان شود.» من یقین دارم که همگی ما همکار یکدیگر و فرزندان خداوند هستیم. من اینگونه فکر می­ کنم، و وقتی می­بینم به خاطر اینکه مردم این نکته را فراموش کرده­ اند جهان این همه آشفته است، همچنان سعی می­ کنم حضور خدا را درونم احساس کنم و یقین داشته باشم که ما همگی درنهایت یاد خواهیم گرفت این گونه زندگی کنیم. اما برای شروع کار، همه ما باید بپذیریم که در تمام افکار خود، و در نتیجه درتمام اعمال خود، جز ابزار صلح نباشیم.

هرمان گورینگ، جانشین ویژه آدولف هیتلر، در دفتر وقایع دادگاه نورنبرگ اظهار می­ دارد:

البته که مردم جنگ را دوست ندارند. اما موضوع این است که رهبران کشورها تعیین کننده سیاست­ها هستند و همراه کردن مردم همیشه کار ساده­ ای بوده است، چه نظام دموکراتیک باشد یا دیکتاتوری فاشیستی یا حکومت پارلمانی یا دیکتاتوری کمونیستی … رأی مردم باشد یا نباشد، همواره رهبران می­ توانند مردم را با فرمان خود همراه کنند. این امر کار ساده­ ای است. کافی است به آنها بگویید که مورد حمله قرار گرفته­ اند و صلح طلبان از ضعف میهن پرستی و در خطر بودن کشور سخن بگویند. این امر در هر کشوری صادق است.

این حرف هرمان گورینگ بود. من تصمیم گرفته ­ام مانند این افراد دنباله رو نباشم. نمی­ خواهم دنباله رو رهبرانی باشم که تلاش می­ کنند مرا متقاعد کنند که باورهایم در مورد صلح، از من آدمی می­ سازد که عرق میهن پرستی ندارد. وقتی یکی از مسئولان پنتاگون که خواست نامش فاش نشود پرسیدند چرا ارتش آمریکا حجم اخبار جنگ خلیج را سانسور می­ کرد، او پاسخ داد: «اگر ما اجازه دهیم مردم همه چیز را ببینند، دیگر جنگی وجود نخواهد داشت.»

خوب، هدف من این است که دنیایی داشته باشیم که امکان افکار جنگ طلبانه وجود نداشته باشد، زیرا ما تمام انرژی ذهنی خود را صرف هدف­های خود می­ کنیم نه صرف آنچه که از آن نفرت داریم. آیزنهاور، رئیس جمهور اسبق امریکا که از فرماندهان متفقین در جنگ جهانی دوم بود، روزی چنین اظهار داشت:

هر تفنگی که ساخته می­ شود، هر کشتی جنگی که به آب انداخته می­ شود، هر موشکی که پرتاب می­ شود، مفهوم قطعی و بی­چون و چرای ان این است از انسان­های گرسنه و انسان­هایی که درسرمای زمستان لباس بر تن ندارند، سرقتی صورت گرفته است. در دنیای تسلیحات فقط پول نیست که هزینه می­ شود، بلکه تلاش و عرق کارگران، نبوغ دانشمندان، و آمال و آرزوهای کودکان نیز هزینه می­ شود. هرگز این شیوه، شیوه زندگی حقیقی نیست.

در واقع، این سخن فریادی است تا خود و دنیای خود را به تعادل و آرامش دعوت کنیم. صلح طلبی مستلزم اندیشه شجاعانه و وجدان بیدار است. وقتی به این نکته فکر می­ کنم، همچنان بر آرمان شخصی خودم برای زندگی که همراه با معرفت الهی است، تأکید می­ کنم. ثالثاً، وقتی متوجه زشتی می­ شوم، با خود می­ گویم: من این موضوع با تأیید نکرده­ ام که به این دنیا بیایم تا بخشی از نفرت باشم. اگر چه دیگران این گونه هستند ولی به خودم یادآوری می­ کنم تا آن احساس درونی را که مرا به آرامش می­ خواند، حفظ کنم. و کسانی را که رفتارهای زشت دارند، با همین انرژی لطیف معرفتی تحت تأثیر قرار دهم.

خیلی ساده از افکار جنگ طلبانه پرهیز می­کنم. سعی می­کنم برای نقاطی که تاریک و فاقد این نوع انرژی روشنگر هستند، چراغی روشنی باشم.

و سرانجام اینکه، اگر در زندگی خود به نحوی با خشونت رو به رو شوم، مرتب به خود یادآوری می­ کنم که ما می­ توانیم نحوه­ی برخورد با همه­ ی این موارد را انتخاب کنیم. یقین دارم با احساس نفرت در واکنش به نفرت، فقط به حضور نفرت در جهان کمک می­ کنم، و در ضمن جایگاه خودم را از نظر معرفت الهی بسیار پایین آورده­ ام. یک ضرب المثل چینی می­ گوید: «اگر می­ خواهید به خشونت ادامه دهید، بهتر است دو تا قبر آماده کنید.»

من یقین دارم که ما می ­توانیم با صرف انرژی خود در جهت عشق به یکدیگر، عشق خود را به خداوند نشان دهیم. من یقین دارم وقتی اعلامیه­ های مربوط به خشونت و نفرت مستقیماً به سوی من می­ آیند، می­توانم به جای توجه به خطاها و اشتباهات، ببینم چه کاری برای جهان مناسب است، رسانه خبری را خاموش و یا ساکت کنم و به یاد این گفته دالایی لاما بیفتم:

عشق و همدلی صرفاً برای تفنن و تجمل نیستند. این پدیده­ ها هم برای تداوم و بقای نسل بشر، و هم صلح و آرامش درونی و بیرونی ضروری هستند.

این کلمات، کلمات فوق­ العاده ارزشمندی هستند و نیاز ما را برای رسیدن به تعادل و آرامش نشان می­دهند. من سعی می­ کنم با تکرار مداوم این واژه­ ها از حضور و زندگی در دنیایی پر از صلح و آرامش، تعادل خود را حفظ کنم. اکنون من یقین دارم که باید با آگاهی، عشق و همدلی را حفظ کنم، نه فقط برای اینکه آرامش و تعادل خود را حفظ کنم، بلکه برای اینکه از حفظ و بقای نوع بشر اطمینان حاصل کنم. رسالتی بزرگتر از این وجود ندارد.

فصل هشتم: وقتی عاشق شدن کمرنگ می­ شود، عشق باقی می­ ماند

و این بخش در مورد متعادل کردن عشق با احساس کمبود عشق است.

دو نقل قول یکی از رابیندرانات تاگور شاعر بزرگ هندی، که می­گوید:

کسی که می­ آید تا کار خیری انجام دهد، در میزند؛ کسی که عشق می­ ورزد در را گشوده خواهد یافت.

و دیگری از دی.اچ.لاورنس که می­ گوید:

کسانی که در جست­ وجوی عشق هستند، در واقع این حقیقت را اعلام می­ کنند که وجودشان فاقد عشق است، و کسی که فاقد عشق است هرگز عشق را نمی­ یابد، فقط کسانی که وجودشان سرشار از عشق و محبت است
می­ توانند عشق را پیدا کنند و آنها هرگز مجبور نیستند در جست­ و­جوی عشق باشند.

عشق همان چیزی است که آرزو وآرمان ماست، و چرا نباشد؟ هرچه عشق و محبت بیشتری دریافت کنیم، احساس می­ کنیم بیشتر دوستمان دارند و احساس بهتری خواهیم داشت.

داشتن احساس خوب یعنی احساس تعادل و هماهنگی کامل با خالق هستی. بدیهی است که دراین صورت یکی از مهم­ترین و عمیق­ترین آروزهای ما این خواهد بود که دائم دریافت کننده عشق باشیم. بنابراین چه چیز باعث می­ شود که تا این عدم تعادل و ناهماهنگی شدید بین آرزو و آرمان ما و نوع احساس ما وجود داشته باشد؟ برای رفع این عدم تعادل نکته مهمی وجود دارد، و عبارت دی.اچ.لاورنس در آغاز این فصل، این نکته را دقیقاً توضیح می­دهد.

همانطور که در رابطه با تمام موارد مهم مربوط به عدم تعادل در این نوار گفته­ ام، ایجاد تعادل همیشه مستلزم هماهنگ بودن انرژی­هاست که صرفاً با حفظ کردن یا به خاطر سپردن چند دستورالعمل یا با اتخاذ رفتارهای جدید حاصل نمی­ شود، بلکه باید بدانید چه نوع انرژی­ ای با خواسته­ های خود همراه می­ کنید. اکنون خواست شما این است که تا می­ توانید زندگی خود را پر از عشق کنید تا بتوانید به تعادل برسید و احساس خوبی داشته باشید. این امر با تقاضای عشق ویا جست­ و­جوی آن در خارج از وجودتان فراهم نمی­ شود.

بخش مهم در گفته لاورنش این است: «فقط انسان­هایی که وجودشان سرشار از عشق و محبت است، می ­توانند عشق را پیدا کنند. و آنها هرگز مجبور نیستند در جست­ و­جوی عشق باشند.» باز هم در این فصل در مورد این عبارت صحبت خواهم کرد. اما قبل از آنکه نگاهی به شیوه­ های اجرایی این مفهوم در زندگی داشته باشیم،
می­ خواهم این عبارت تأکیدی لاورنس را توضیح دهم: «کسی که فاقد عشق است، هرگز عشق را نمی­ یابد.» اگر عشق بسیار کم باشد، ایا به این معناست که، حداقل در تعبیر لاورنس، ما فاقد عشق هستیم؟ بیایید این نکته را بررسی کنیم.

موضوع فقدان عشق در این عدم تعادل

اگر عشق و محبت مورد نظر خود را دریافت نمی­ کنید، به نظرم فکر خوبی است که علت این امر را بررسی کنیم. بدیهی است که اغلب ما می­ خواهیم گناه کمبود یا فقدان عشق را بر چیزی که خارج از وجود خود ماست، بیندازیم. این کار اتلاف وقت و انرژی است، اما غالباً این کار خوب به نظر می­ رسد زیرا ظاهراً سرزنش دیگران درد را تسکین می دهد، حتی اگر فقط اندک باشد. اما انرژی ناشی از این سرزنش فقط باعث می­ شود که شما در حالت عدم تعادل باقی بمانید، چه خود را سرزنش کنید، چه دیگران را.

رسیدن به تعادل بر این فرض استوار است که شما همان چیزی را در زندگی به دست می ­آورید که با آن هماهنگ هستید. تا اینجا باید این مطلب را آن قدر خوانده باشید که یقین کنید منظور من این است که شما همان چیزی را به دست می­ آورید که به آن فکر می­ کنید!

اگر چه ممکن است شما این حالت کمبود عشق و محبت را ناشی از قدر نشناسی و عدم درک دیگران بدانید، یا بخواهید تمام جهان را دنیایی نامهربان بدانید، علت آن نیز این است که در زندگی شما به اندازه کافی عشق و محبت وجود ندارد. اینکه منتظر باشید تا دیگران تغییر کنند یا تغییر خاصی در جهان اتفاق بیفتد تا شما به تعادل برسید، این امر اتفاق نمی­ افتد مگر اینکه مسئولیت تغییر افکار خود را بپذیرید. اگر مسئولیت این امر را بر عهده دیگران بگذارید و منتظر تغییر دیگران باشید، در این صورت کنترل زندگی خود را در اختیار دیگران قرار داده­ اید و این امر منجر به شکست و ناکامی خواهد شد.

نکته­ ای که می­ خواهم در اینجا تأکید کنم این است که اگر احساس کردید در زندگی دچار کمبود عشق یا محبت هستید، به این علت است که افکار و رفتار خود را با کمبود محبت هماهنگ کرده­ اید. چگونه این کار را انجام می­ دهید؟ وقتی نتوانید آرمانی را که برای عشق دارید با افکاری هماهنگ کنید که با این آرمان بزرگ همراهی می­ کنند، مثلاً با خود بگویید: من هرگز نتوانسته­ ام یک رابطه عاشقانه و تؤام با مهر و محبت داشته باشم. من واقعاً جذابیت لازم را ندارم تا کسی مرا آن گونه که می­ خواهم دوست داشته باشد. مردم شرور هستند و از من سوءاستفاده می­ کنند. همه جا را خشونت و نفرت پر کرده است. دنیای بی­رحمی است که عشق و محبت درآن دیده نمی­ شود.

تمام این افکار و افکار مشابه آن، کانون جاذبه­ ای به وجود می­ آورد که با آرمان رسیدن به عشق بی­کران هماهنگ نیست. شما دقیقاً همان چیزی را درزندگی جذب می­ کنید که به آن فکر می­ کنید، و ناخواسته عضو باشگاه «محرومان از عشق» شده­ اید که اکثر مردم عضو آن هستند، مردمی که احساس می­ کنند در مقدار عشقی که باید به قلب خالی آنها وارد می­ شده کوتاهی شده و در نتیجه در حق آنها ظلم شده است. اگر در مسیر خود تحولی ایجاد کنید و بر سر راه آرمان خود برای رسیدن به عشق مانع ایجاد نکنید، تمام این نواقص برطرف خواهند شد. با خاتمه­ ی جست­ وجوی عشق کار آغاز می­ شود. دوباره ­نویسم با خاتمه­ ی جست­ وجوی عشق کار آغاز می­ شود.

جست­ وجو کافی است

خوب، منظور لاورنش از آن عبارت آغاز فصل چیست که می­ گوید: «کسانی که در جست­وجوی عشق هستند، در واقع این حقیقت را اعلام می­ کنند که وجودشان فاقد عشق است؟» بدیهی است وقتی شما دنبال چیزی هستید، احساس شما این است که آنچه را که برای آن تلاش می­ کنید، درزندگی ندارید. به عنوان مثال، اگر آنچه که به دنبال آن هستید عشق و محبت است، پس در واقع می­ گویید: من احساس کمبود محبت می­کنم، و امیدوارم که در این جست­ وجو این کمبود را جبران کنم. اما مسئله­ ای که در این شیوه وجود دارد این است که به جای رفع کمبود عشق، فقط عدم تعادل شما بیشتر می­شود و شما همچنان احساس کمبود محبت می­ کنید. چرا؟ زیرا شما کفه­ ی ترازوی مربوط به کمبود عشق را از کفه­ ی مهرورزی سنگین­تر کرده­ اید. افکار شما متوجه آن چیزی است که ندارید، در حالی که خواست شما این است که عشق در زندگی شما جاری شود.

این عدم هماهنگی ادامه می­ یابد و کمبود بیشتری جذب می­ شود. چیزی که به آن فکر می­ کنید این است که عشق وجود ندارد. کائنات از نظر نوع انرژی دقیقاً با آن چیزی که شما فکر می­ کنید همکاری و هماهنگی نشان می­ دهد. کائنات چگونه می­ دانند که باید چنین کاری کنند؟ بدیهی است، کائنات فقط انرژی خود را بر اساس قانون جذب با افکار شما هماهنگ می­ کند.

شما باید چراغ­های جست­ وجو را خاموش کنید و از گروه جستجوگران خارج شوید و به جای آن انرژی افکار تؤام با مهر و محبت قرار دهید و یقین داشته باشید که عشق و محبت را دریافت خواهید کرد. منشأ شما خدایی است که ویژگی و صفت او عشق است. وقتی شروع به هماهنگ کردن زندگی خود می­ کنید، به نحوی که آرزو، نوع افکار و رفتار شما همکاری عاشقانه داشته باشند، متوجه خواهید شد که در واقع خواست شما درک و معرفت خداوند است.

اشتیاق برای عشق یعنی آروزی نزدیک­تر شدن به خداوند دردرونتان. با این آگاهی، به زودی متوجه خواهید شد که اگر در بیرون وجود خود در جست و جوی چیزی باشید که دردرون خود دارید، کار کاملاً احمقانه­ ای است. هیچ کس دیگری نمی­ تواند این پدیده را به شما بدهد به قول لاورنس: «کسی که فاقد عشق است، هرگز عشق را نمی­ یابد.» علت این امر آن است که افراد فاقد عشق بر نداشتن خواسته و آرزوی خود تمرکز می­ کنند، نه بر آنچه که هم اکنون دارند.

در ضمن، انسان­های فاقد عشق بر این باورند که لیاقت عشق را که آرزوی آنهاست ندارند، و حدس بزنید که چه اتفاقی می­ افتد؟ آنها همچنان دلایل و شواهد عدم لیاقت خود را جذب می­ کنند. اگر چراغ­ های جست و جو را خاموش کنید و به این گروه جست و جو یک نفره استراحت دائمی بدهید، می­ توانید توجه خود را بوسیله­ ی ابزار صحیحی که دراختیار دارید برای دریافت عشق بی­کران متمرکز کنید. در این صورت، به این نکته مهم می­ رسید که در نتیجه­ گیری لاورنس آمده است: «فقط انسان­های سرشار از عشق و محبت می ­توانند عشق را پیدا کنند، آنها هرگز مجبور نیستند در جست و جوی عشق باشند.»

لبریز از عشق باشید

همان طور که عنوان این فصل نشان می­ دهد، تعریف من از عشق فراتر از میل و هیجان مطبوعی است که وقتی برای اولین بار شیفته و دلباخته می­ شوید، احساس می­ کنید. این شور و هیجانات تند سرانجام کمرنگ خواهد شد و آنچه باقی می­ ماند عشق خالص یا همان عشق مطلوبی است که درزندگی به دنبال آن هستید. نمونه­ ی بارز این عشق چیست؟ دوست داشتن و عشق ورزیدن همان گونه که خداوند دوست می­ دارد و عشق می­ ورزد، او آن قدر شما را دوست دارد که در زمان و مکان مناسب شما را خلق می­ کند و به شما هویت جسمانی می­ بخشد.

این نوع عشق باعث می­ شود تا شما منیت و هویت شخصی و فردی خود را فراموش کنید و آنچه را که برای خود می­ خواهید، بیشتر از آن را برای دیگران بخواهید. به نظر می­ رسد خلقت این گونه انجام می­ شود. خالق شما در مقابل حیاتی که به شما می­ بخشد چیزی از شما مطالبه می­ کند، این حیات را رایگان و به همه می­ بخشد و هیچ کس را از این هدیه محروم نمی­کند. شما مجبور نیستید درمقابل این حیات یا هوایی که برای زنده ماندن نیاز دارید، یا آبی که برای ادامه بقا به آن نیاز دارید، یا خورشیدی که شما را زنده نگه می­ دارد، چیزی پرداخت کنید. بدون هر یک از این عناصری که رایگان به ما داده شده است، نمی­ توانستیم به زندگی خود ادامه دهیم. این عشقی است که خداوند به شما ارزانی داشته است.

برای آنکه زندگی خود را با مهربانی و عشق متعادل کنید، باید افکار و رفتار خود را با آن عشقی که خداوند عرضه می­ کند هماهنگ نمایید. یعنی متوجه باشید چه زمانی گرفتار آن گونه قضاوتی شده­ اید که خود و دیگران را لایق عشق نمی­ دانید. یعنی، این نکته را فراموش کنید که دوست دارید حق با شما باشد. به جای این امر سعی کنید با خود و دیگران مهربان باشید، و هر جا که می­ روید با آگاهی کامل مهربانی و محبت را گسترش دهید. یعنی به جای اینکه محبت بخواهید، به خودتان و دیگران محبت کنید. ابراز محبت شما صادقانه و از صمیم قلب باشد زیرا احساس می­ کنید عشق از درون شما سرچشمه می­ گیرد نه برای اینکه چیزی در مقابل آن می­ خواهید مطالبه کنید. آیا توصیه بلند و بالایی بود؟ واقعاً این طور نیست، مگر اینکه احساس کنید کار دارد سخت می­ شود.

مهر و محبت ویژگی ذاتی شماست، و منیت شما بخشی از ذات شما نیست. اگر منیت شما حاکم است، به این علت است که شما از هویت الهی خود، یعنی همان هویت با مهر و محبت خود که منشأ آن عشق کاملاً الهی و مطلق است، جدا شده­ اید. شما از این باور تؤام با منیت به عنوان خودستایی و اینکه باید حق با شما باشد
مدت­های مدیدی استفاده کرده­ اید که خیال باطل کرده­ اید که منیت شما همان خود واقعی شماست! عدم تعادل به این می­ گویند! وقتی به این توهم اجازه داده­اید تا نیروی حاکم باشد، با هویت دروغین خود ناهماهنگی شدیدی را در زندگی­تان ایجاد کرده­ اید.

نتیجه این است که می­خواهید احساس محبت کنید، آن پدیده واقعی، همان عشقی که اساس و بنیاد وجود شماست، همان عشقی که هویت شماست، اما شما به جای اینکه احساس مهر و محبت کنید، احساس خلأ می­ کنید. چرا این اتفاق افتاده است؟ زیرا خلأ را فقط می­توان با عشق پر نمود، به شرطی که قلب خود را به سوی عالم عشق که شما را خلق کرده است باز کنید و یقین بدانید که سرانجام او را هیچ غیر از درون خود نمی­ تواند احساس کنید. همان جایی که فضای خلوت شماست؛ و متعلق به هیچ کس دیگری نیست. بنابراین فقط خود شما هستید که می­ توانید آن را پر کنید. هدف شما این است که از عشق بخواهید تا حضور خود را در درون شما نشان دهد تا چنان از عشق آگاه و مملو شوید که متوجه شوید این همان چیزی است که باید به دیگران ببخشید. این تمام کاری است که باید انجام دهید، بخواهید و دریافت کنید. با انجام همین کار، چیز بیشتری از آنچه می ­بخشید، جذب می­ کنید.

شما فقط آن چیزی را می­ توانید ببخشید که در درون شماست

اصلاح و بهبود این عدم تعادل بستگی به اشتیاق شما برای اتصال به خداوندی دارد که خالق شماست، و اینکه وسیله و ابزاری برای عشق باشید. باید از این لحظه به بعد با خود عهد ببندید که خود را پر از عشق و محبت ببینید و از عشق بخواهید تا درتمام لحظات همراه شما باشد. برای اینکه در این راه باقی بمانید، این گونه با خود تأکید کنید: خدای بزرگ، اکنون مرا هدایت و راهنمایی کن. این عبارت ساده و قدرتمند، شما را با عشق هماهنگ می­ کند. تحقیر نفس و خوار نمودن نمی­ تواند شما را به تعادل و آرامش برساند؛ تنها چیزی که شما برای بخشیدن به دیگران دارید عشق است. وقتی خودتان و یا دیگران را تحقیر می­ کنید، با همین انرژی­ها هماهنگ و همراه می­ شوید، و این انرژی­ها نیز در زندگی شما همچنان ظاهر خواهند شد. بسیاری از مردم دیگران را سرزنش می­ کنند و دنیا را نامهربان و غیر صمیمی می­ بینند، و این امر به این دلیل است که در مقایسه با عشق و محبتی که انتظار دارند کمتر دریافت می­ کنند. هرگونه اختلافی بین میزان عشقی که مورد انتظار شماست و آن میزان که عملاً دریافت می­ کنید، تصویر و انعکاس آن چیزی است که به آن فکر می­کنید. اگر نفرت منتشر می­کنید، زندگی­تان مملو از نفرت می­شود. در زندگی­تان عشق منتشر کنید و در زندگی شما رودی از عشق جاری می­شود.

ظرفی را در نظر بگیرید که به اندازه قلب شماست. این ظرف تنها منبع همه­ی افکار شماست. وقتی به چیزی فکر می­کنید، باید سراغ این ظرف بروید، فکری را انتخاب کنید و آن رابه دنیای بیرون از خود ارسال نمایید. در این استعاره، مسئله اصلی فقط این نیست که افکار مثبت و عاشقانه را انتخاب کنید و باعث شوید تا دنیای شما به حالت تعادل برگردد. مسئله واقعی آن چیزی است که در این ظرف وجود دارد، یعنی آنچه که در ظرف خود دارید تا به دیگران عرضه کنید. ظرف درون به یک منبع بی­ پایان عشق متصل است؛ شما فقط باید افکار خود را طوری به سوی آن منبع الهی برگردانید تا پر از عشق شود، عشق برای زندگی، عشق برای دیگران، و مهم­تر از همه، عشق نسبت به خالق هستی شما. در غیر این صورت، تمام آن چیزی که شما دارید تا ببخشید، و در نتیجه تمام آنچه که به شما برخواهد گشت، همین عشق است. گفته می­شود تفاوت بین ما انسان­هایی که در سطوح مختلف آگاهی و هشیاری انسانی زندگی می­ کنیم و کسانی که ما آنها را قدیس یا معصوم می­دانیم، این است که آنها حتی برای یک لحظه هم خدا را فراموش نمی­کنند. وقتی زندگی سخت می­شود، آنها شاد و با نشاط هستند، وقتی دیگران ناراحت و کم حوصله می­شوند، آنها صبور هستند، وقتی دیگران با نفرت برخورد می­کنند، رفتار آن­ها محبت­ آمیز است. چرا؟ علت همان ظرف درون است. مردم معمولی ظرفی دارند که فقط در شرایط خاصی آن را از افکار محبت­ آمیز پر می­ کنند. معصومین یا انسان­های قدیس ظرفی دارند که هیچ چیز دیگری از آن خارج و یا به آن وارد نمی­شود، جز عشق بیکران. لذا به جای اینکه تلاش کنید فقط افکار خود را اصلاح کنید تا آرام­تر و محبت­ آمیز شوند، چرا آسمانی نشوید و مانند آن قدیسی که خود شما هستید، نباشید؟ بر آن ظرف درون خود تمرکز کنید. وقتی دائم بگویید: خدای بزرگ، هم اکنون مرا هدایت و راهنمایی کن، متوجه خواهید شد که ظرف درون شما آن چنان لبریز از افکار عاشقانه و محبت­ آمیز می­شود که جایی برای انواع منفی­ گرایی باقی نمی­ ماند تا آرامش و تعادل درونی شما را برهم بزند.

 کیفیت عشق از نگاه یک کودک

در اینجا به چند سخن گوهربار اشاره می­ کنیم که از نگاه چند کودک چهار تا هشت ساله عشق توصیف شده است. در عین حال که تلاش می­ کنید تا ترازوی عشق را در زندگی در نظر داشته باشید. وقتی کسی شما را دوست دارد، اسم شما را طور دیگری صدا می­زند. وقتی آنها اسم شما را صدا می­ کنند، کاملاً آرامش دارید.

عشق یعنی آن موقع که برای خوردن بیرون می­روید و بیشتر سیب زمینی­ هایی سرخ کرده خود را به دیگران می­ بخشید، بدون اینکه از آنها بخواهید از مال خود چیزی به شما بدهند.

عشق موقعی است که بابای من برای مامانم قهوه درست می­کند و قبل از آنکه آن را به مامان بدهد، یک کمی از آن را می ­خورد تا مطمئن شود مزه ­اش خوب است.

عشق موقعی است که مامان به بابا بهترین تکه ی مرغ را می­ دهد.

وقتی روی صحنه نمایش به تنهایی پیانو می­ نواختم و ترسیده بودم، به تمام کسانی که مشغول تماشای من بودند نگاه می­ کردم و دیدم که فقط بابا برایم دست تکان می­ دهد و می­ خندد. دیگر نترسیدم و حالا جمله­ ی مورد علاقه­ ام:

عشق آن چیزی است که در روز عید اگر از باز کردن هدیه­ ها دست بکشی و دقت کنی، آن را در داخل اتاق و در کنار خود احساس خواهی کرد.

اکنون این عشق در اختیار شماست. به درون خود و اطراف خود نگاه کنید.

وقتی عاشق شدن کمرنگ شود، عشق باقی می­ ماند، زیرا عشق منبع بی­کران است. به دیگران عشق بورزید. از سیب­ زمینی سرخ کرده­ ی خود به دیگران بدهید. بهترین تکه مرغ را به کسی هدیه کنید. برای کائنات دست تکان دهید و به آن لبخند بزنید، و خیلی زود متوجه خواهید شد که منظور ویکتورهوگو از این عبارت چیست که گفت: «عشق یعنی نمود تمام کائنات در یک موجود زنده.»

نه تنها وقتی عاشق شدن کمرنگ می­ شود عشق باقی می­ ماند، بلکه عشق مفهوم آن خدایی است که خالق ماست. الیزابت بارت برونینگ پایان زندگی را بازگشت به عشق ناب توصیف می­کند، این گونه می­ گوید:

حال حدس بزن چه کسی تو را در آغوش می­گیرد؟

گفتم: «مرگ»

اما در این هنگام این پاسخ آرام طنین انداز شد

«مرگ نه، عشق»

پس این طور به نظر می­رسد که وقتی این جسم آرام می­گیرد تنها چیزی که واقعاً باقی می­ ماند، همان عشق است.

فصل نهم: سراسر زمین بهشت است. (از قطعه شعری از الیزابت بارت برانینگ اقتباس شده است)

موضوع این فصل این است که: زندگی معنوی خود را با زندگی دنیوی خود هماهنگ کنید.

دو نقل قول، اولی از اوپانیشاد که می­ گوید: زندگی دنیوی و معنوی ناسازگار نیستند.

و از سورن کی یرکگارد که می­گوید:

اکثر مردم به گون ه­ای زندگی می­ کنند که به هیچ وجه متوجه نیستند موجوداتی معنوی و الهی هستند.

بهشت نباید جایی تصور شود که در نهایت و پس از ترک این دنیای مادی به انجا خواهیم رفت. بلکه به نظر من، باید همین جا و بر روی زمین بهشت را تجربه کنیم. همانطور که عنوان فصل نشان می­ دهد و از قطعه شعری از الیزابت بارت برانینگ اقتباس شده است، سراسر زمین بهشت است. اما آیا در زندگی روزمره خود بهشت را احساس می­ کنید؟ آیا احساس می­ کنید که گویی دنیا و محل زندگی شما بهشت شماست؟ اگر پاسخ منفی است، پس آرامش و تعادل ندارید. احتمالاً شما زندگی مادی خود را به کانون توجه زندگی خود قرار داده­ اید و به بخش معنوی خود، یا توجهی ندارید و یا کمترین توجه را دارید.

این عدم تعادل چگونه است

وقتی بخش عمده انرژی خود را بر زندگی مادی متمرکز می­ کنید، به طور کلی دائم نگران «دارائی­ها» و «خرت و پرت­های» خود هستید و احساس می­ کنید گویی هیچ وقت در زندگی پیشرفت نمی­ کنید. عملاً تمام فکر شما متوجه این نکته است که چه چیزی دارید یا چه چیزی ندارید. مبنای ارزش خود را پدیده­ های مادی از قبیل اتومبیل یا مدل لباس خود می­ دانید. ممکن است حتی به خاطر اینکه دیگران بیشتر از شما دارند احساس کمبود یا حقارت کنید! این عدم تعادل بین زندگی مادی و معنوی معمولاً به این معناست که بدهکاری و مدیون بودن روش زندگی است. خواست شما برای اینکه مهم­تر، بهتر و زندگی پرهزینه­ تری داشته باشید، شما را مجبورمی­ کند پول قرض کنید و تعهدات یا بدهی مالی بیشتری داشته باشید. لذا طولی نمی­ کشد که بدهی­های شما از توان شما خارج می­ شود.

وقتی کاملاً گرفتار مادیات می­ شوید و توجهی به معنویات ندارید، در واقع تأکید زیادی بر پیروز شدن، نفر اول بودن و مقایسه خودتان با دیگران دارید. وسواس و توجه زیاد بر ابعاد مالی زندگی منجر به این می­شود که نگاه سطحی به زندگی داشته باشید، و ظواهر زندگی را مهم­تر از اصل زندگی بدانید. در واقع، ظاهر زندگی از درک خود زندگی مهم­تر می­شود. مهم­ترین ابزار ارزیابی این است که دیگران در مورد شما چگونه فکر می­کنند، و مهم­ترین نکته زندگی شما جبه ه­گیری در مقابل معیارهای ظاهری و تحمیلی است.

یک علت مهم نداشتن تعادل بین زندگی مادی و معنوی، میزان وقت و انرژی ذهنی است که صرف مسائل مادی می­ کنید. لذا مهم­ترین معیار ارزیابی هر چیزی، از جمله خوشبختی، آرامش و احساس ارجمندی خودتان به عنوان یک انسان، پول خواهد. هر چیزی بر اساس چارچوب هزینه یا قیمت ارزیابی می­ شود: فلان چیز ارزش دارد؟ قیمت آن چقدر است؟ آیا می­توانم آن را بخرم؟ آیا این قدر ارزش دارد؟ آیا آن را بیمه کنم؟ اگر آن را بدزدند چه؟ آیا می­ توانم آن را جایگزین کنم؟

دنیای دورن شما پر از افکار هزینه و قیمت می­ شود. در ترازنامه ذهنی شما، طرف سنگین پر از افکاری حاکی از توجه به ظاهر، موفقیت و چیزهایی است که کسب کرده­اید. این وسواس نمی­ گذارد شما متوجه شوید که دقیقاً در همین دنیا، و هم اکنون و هر جا که هستید سراسر بهشت است. به جای اینکه روی زمین به دنبال بهشت بگردید، سخت گرفتار افکار خود هستید تا با نتایجی که از این دیدگاه نامناسب در زندگی دارید، زندگی کنید.

آثار عدم تعادل

وقتی تعادل نداشته باشید و در ترازوی زندگی کفه ­ی مادیات سنگین ­تر باشد، هزینه بسیار سنگینی پرداخت می­ کنید. مهم­ترین نتیجه این است که برداشت شما از خودتان اشتباه است. درحالی که هویت واقعی شما معنوی است نه مادی، اما متوجه این مطلب نیستید.

هویت جاویدان و ابدی شما نه زاییده شده، و نه خواهد مرد. وقتی تعادل ترازو را به نفع دنیای مادی برهم می­زنید، هویت ناپایداری پیدا می­ کنید که دائم در حال تغییر است. جسم شما، دارایی­ های شما، دستاوردهای شما و ثروت شما همگی زودگذر و ناپایدار هستند و مانند باد می ­آیند و می­ روند که فکر می­کنید به دستاوردی رسیده ­اید، چه به صورت جلوه های مادی یا پول زیاد، تغییری اتفاق می­ افتد. در این مواقع، همیشه دچار یک نوع ناراحتی، عدم اطمینان خاطر و اضطراب می­ شوید.

فکر و ذکر شما که سخت متوجه مسائل مالی است، پر از تنش و نگرانی است. توجه شما در مورد جسمتان و اینکه ظاهر آن چگونه است، با سپری شدن عمر تبدیل به ناخشنودی و دلهره و وحشت می­ شود و شمای واقعی تنها توهمی می­ شود که قابل برگشت نیست. به همین ترتیب، دارایی­های شما نیز از بین می­رود، قدیمی می­ شوند، ارزش خود را از دست می­ دهند و یا تمام می ­شوند. به خاطر عدم تعادلی که در این بعد دارید، احساس پوچی و بی­ هدفی می­ کنید و احساس می­ کنید که همه چیز را باخته­ اید. تمام تلاش­ها و از خود گذشتگی­ هایی که برای کسب مال، موفقیت و شهرت داشته­ اید، تقریباً بی­ معنا می­ شود. حاصل کار عبارت خواهد بود از یأس و پشیمانی و شاید حتی نفرت از دنیا. اما تقصیر دنیا نیست، تمام این اضطراب­ها که منجر به تنش می­ شوند قابل اجتناب است، به شرطی که تصمیم بگیرید ترازوی مادی-معنوی را به تعادل برسانید و هماهنگ کنید. فقط کمی، تعادل بین این دو بخش از هویت شما، تمام آن چیزی است که باید به دست آورید.

عنوان این فصل «سراسر زمین بهشت است»، به این معناست که درهمین دنیا و همین لحظه همه چیز بر وفق مراد است، نه در جایی دیگر، یا در یک فاصله زمانی بسیار دور، یا بعد از مرگ جسمانی ما. بهشت همین جا و در همین لحظه است. به شرطی که نقطه تعادل خود را پیدا کنیم.

رسیدن به تعادل و آرامش

بهشت یک احساس یک حالت ذهنی است، نه یک نقطه جغرافیایی، چرا که خداوند در همه جا و همه چیز هست. می­توانید زندگی مادی و معنوی خود را تعادل برسانید، به شرطی که با یک تصمیم آگاهانه خدا را در هر چیزی و در وجود هر کسی که با او روبرو می­ شوید، ببینید. من شخصاً همین کار را می­ کنم و تصمیم گرفته­ ام دنیای خود را با عینکی ببینم که همه چیز و تمام ابعاد مادی پدیده­ هایی که می­بینم را از یک صافی یا فیلتر عبور می دهد و من فقط میتوانم انرژی معنوی را در پدیده ها ببینم. سعی کنید شما هم از این عینک جادویی استفاده کنید و ببینید چگونه همه چیز تغییر می­ کند. با این کار، دنیای مادی و طبیعت جای بسیار زیبایی خواهد شد.

 طبیعت

اگر بدون این عینک فرضی و فیلتر کننده به یک درخت نگاه کنید، ممکن است شاخه­ ها، شکوفه­ ها، برگ­ها و میوه ها را ببینید، اما با این عینک جدید جادویی، خطوطی که مرز بین درختان را می­ سازند، از بین می­ روند و یک انرژی به وجود می­ آید که آن قدر ارتعاشات آن سریع است که یک دیدگاه کاملاً جدید از درخت ارائه می­ کند. شما فضای بین برگ­ها را خواهید دید و در دل سکوت این میوه­ هایی که اکنون پوسیده­ اند و از بین رفته­ اند، اولین جرقه­ های خلقت را خواهید دید که جوانه می­ زنند و بلافاصله کل فرآیندی را شروع می­ کنند که سرانجام تبدیل به درختی می­ شود که هم اکنون مشغول تماشای آن هستید.

این فرآیند مستمر حیات­بخش را در عمق درخت می­ بینید. فرآیندی که اجازه می­دهد درخت در زمستان بخوابد و تا ابد یا حداقل در مدت حیات خود، در فصل بهار شکوفه کند.

متوجه خواهید شد که دانه­ های جدید نه تنها میوه ­ی جدید می­ دهند، بلکه بی­ نهایت درخت میوه تولید می­کنند. شما این نیروی حیات را فقط در یک درخت می­ بینید که در جریان بی­پایان خلقت دارای گذشته و آینده است.

سعی کنید تمام طبیعت، پرنده ­ها، حشره­ ها، دریاچه­ ها، کوه ها، ابرها و ستاره­ ها را این گونه بنگرید. به نگاه خود عمق ببخشید تا پس از این ماده و مرزهای بین آنها را نبینید. سپاسگزار معجزه­ای باشید که اطراف شما را فرا گرفته است. با این کار کم کم به تعادل و آرامش می­رسید.

انسان­ها

این عینک جدید به شما کمک می­ کند تا انسان­ها را با یک دیدگاه جدیدی ببینید. دیگر مردم را قدر بلند و قد کوتاه، سیاه و سفید، زن و مرد، پیر و جوان و زشت و زیبا نخواهید دید. عینک شما خطوطی که مردم را از نظر تفاوت­های فرهنگی یا مذهبی طبقه­بندی می­کنند محو می­کند و شما دیگران را فقط بر اساس لباس یا وضعیت ظاهری یا نوع زبانشان نمی­ بینید. تمام ظواهر با صافی­های عینک و افکار شما از بین می­روند، اکنون شکوفا شدن انرژی معنوی را در هر کسی که با او برخورد می­ کنید، می بینید.

چیزی که به آن توجه خواهید نمود عشق خالص است که دقیقاً جلوی چشمان شما پرتو افشانی می­کند. شما مهربانی را در انسان­ها می­ بینید؛ همان کاستی­هایی را در دیگران می­بینید و احساس می­ کنید که در درون خود احساس می­کنید، رشته های متعدد دوستی و آرامش را می­ بینید که ما را به یکدیگر وصل می­کنند. دیدگاه جدیدتان از شما را متوجه این موضوع می­ کند که دو نفر شما را به وجود آورده­ اند، و چهار نفر آن دو نفر را به وجود آورده­ اند، و هشت نفر آن چهار نفر را که دونفری را که شما را به وجود آورده ­اند را بوجود آورده ­اند.

وقتی چند نسل به عقب و به دوران آبراهام لینکن برگردیم، ۱۶ هزار نفر وجود داشته­ اند که شما با آنها نسبت دارید و باید گرد هم می­ آمدند تا شما را به وجود آوردند! حال می­توانیم تصور کنیم که تا زمان سقراط عقب رفته ­ایم و از مسئله پیچیده­ ی ریاضی که در مقابل ما قرار می­گیرد، متعجب خواهیم شد. تریلیون­ها نفر لازم است تا هر یک از ما را خلق کنند، اما تریلیون­ها انسان وجود نداشته است، پس به نحوی که از نظر ریاضی حیرت­ آور است، ما با یکدیگرنسبت داریم. این­ها انواع ارتباطات خیره کننده­ ای است که می­ توانید با عینک فرضی خود که افکار شما را متحول می­ کند، مشاهده کنید. متوجه خواهید شد کسی وجود ندارد که بخواهید از او انتقاد کنید، یا نفرت داشته باشید و کسی وجود ندارد که او را بیازارید، زیرا دقیقاً متوجه متوجه خواهید شد که ما با یکدیگر نسبت داریم. در حقیقت، همه­ ی ما یکی هستیم. بدین ترتیب، می­ توانید دیدگاه خود را به گونه­ ای باز کنید که تمام انسان­ها را در برگیرید.

حوادث

اگر تا به حال رفت و آمد انسان­ها را حوادث کاملاً تصادفی در نظر گرفته بودید که رویدادهای زندگی شما و دیگران را می­ ساختند، با عینک جدید خود می توانید حس کنید چگونه تمام این پدیده­ ها به نوعی از نظر انرژی به یکدیگر متصل هستند. حال یک شبکه بی ­نهایت انرژی­های لیزر مانند را در نظر می­گیرید که از افکار همه­ ی انسانها صادر می­شود که حوادث زندگی دیگران را با یکدیگر ترکیب و انرژی آن را کامل می­کند. متوجه خواهید شد عده­ ای که ارتعاشات انرژی آنها بسیار سریع است، با انرژی خالق هستی هماهنگ می­ شوند. متوجه می­شوید چگونه آنها با خداوند حکیم خالق هستی هماهنگ شده­ اند، و چگونه حوادثی که اتفاق می­افتند با یکدیگر ارتباط دارند. در ضمن، شما متوجه خواهید شد که چه چیزی تصادف، مصیبت و وحشتناک است، و در عین حال چگونه این پدیده­ ها با آنچه که آنها را «اشتباه» می­ دانید از نظر انرژی هماهنگ هستند، اما در واقع حاصل برخورد دو یا چند انرژی هستند که در یک تصویر بزرگتر یا یکدیگر برخورد می­ کنند، به نحوی که قبلاً متوجه آن نمی­ شدید. شما ارتباط بین خواسته­ های افراد و آنچه را که در زندگی خود جذب می­کنند، مشاهده می­کنید. با این عینک شگفت­ انگیز متوجه خواهید شد که تمام حوادث و برخوردهای تصادفی از نظر نوع انرژی کاملاً با یکدیگر هماهنگ هستند و به طور تصادفی و تحت تأثیر شرایط اتفاق نمی ­افتند. با این آگاهی، به یک تعادل بین زندگی مادی و معنوی می­رسید.

اگر به تعادل بین دنیا و عالم معنا برسید، زندگی چگونه به نظر می­رسد؟

در اینجا به آنچه که خودم در نتیجه­ ی حفظ تعادل بین این دو بعد زندگی به آن رسیده­ ام، می­پردازم. اکنون انرژی معنوی را در هر کسی که با اون رو به رو می شوم، می­بینم. وقتی وسوسه می­شوم تا در مورد کسی قضاوت کنم، به خود یادآوری می­کنم که آنها را با عینک مخصوص خودم ببینم. اگر بتوانم این کار را بکنم، تمام قضاوت­های منفی از بین می­رود. با یقین به اینکه من فقط این جسم نیستم که مطابق تقدیر روزی رها خواهم شد، احساس آرامش بیشتری می­کنم. درضمن، احساس می­ کنم که خدای هستی بخش هر لحظه در درون من است، و این نکته بسیار هیجان­ انگیز و نشاط­ آور است! اکنون من یقین دارم یک موجود الهی و ابدی هستم و در این نیروی هستی بخش با تمام انسان­های روی زمین، و با تمام انسان­هایی که تا به حال روی زمین زندگی کرده­ اند ویا در آینده زندگی خواهند کرد شریک هستم.

چون از نظر مادی و معنوی به تعادل و هماهنگی بیشتری رسیده­ ام، این فرصت برایم فراهم شده است تا در یک حالت دائمی حیرت و شکرگزاری باشم. معجزات را همه جا می­بینم. دیگر خشک و سخت­گیر نیستم. خود را کاملاً در ارتباط با دیگران احساس می­کنم. در زندگی خود تنش کمتری را احساس می­کنم، برای هماهنگ شدن با دیگران یا موفقیت در کارها کمترین فشار را به خودم می­آورم. و نکته قابل توجه این است که کارایی­ام بیشتر شده است، زیرا روح الهی بدون هرگونه مانعی در درونم جاری است.

اگر عدم تعادل بین زندگی مادی و هویت الهی خود را اصلاح کنید، تحول بزرگی در زندگی خود احساس می­ کنید. عنوان این فصل از قطعه شعر معروفی از الیزابت برونینگ اقتباس شده است. بخشی از این شعر این گونه است:

سراسر زمین بهشت است

و هر بوته­ ی پیش پا افتاده­ ای با قدرت خدا زنده است، اما فقط کسی که متوجه این حقیقت هست، به آن احترام می­ گذارد و کفش خود را در می­ آورد، بقیه کنار آن می­نشینید و تمشک می­ چینند.

وقتی حضرت موسی به درخت نورانی رسید، کفش­های خود را درآورد و به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول شد. شما می­توانید نگاه خود را متحول کنید و با چشمان جدیدی که با افکار شما حمایت می­ شود، ببینید. اگر این کار را انجام دهید متوجه خواهید شد که حق با این شاعر است: سراسر زمین بهشت است. اگر باور نداشته باشید و به آن عمل نکنید، امیدوارانه که کناری نشسته­اید و از چیدن تمشک لذت می­ برید.

سوگیال رینپوچ معتقد بود: «در تمام عمر دو نفر در درون شما زندگی می­ کنند. یکی منیت است که دائم در حال محاسبه است؛ و دیگری هویت معنوی و پنهان شماست، که صدای آرام و خردمندانه آن را به ندرت شنیده­ اید یا کمتر به آن توجه کرده­ اید.» از شما دعوت می­کنم هرجا که می­روید، بهشت را جست­ وجو کنید و به آن هویت معنوی پنهانی که همواره در درون شماست و از شما تقاضا می­ کند تا توجه بیشتری به او داشته باشید، گوش فرا دهید و بیشتر مراقب او باشید و بدین ترتیب به تعادل و آرامش و ثبات برسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
error: Alert: Content is protected !!